این روزها به پیشگویی درست ویرجینیا وولف زیاد فکر میکنم. حالا تقریبا بسیاری از ما زنان اتاقی از آن خود داریم و اندکی کمتر از پانصد پوند در سال. حالا گیرم چند ریال کمتر یا بیشتر. حالا در اتاق بسیار کوچکی از آن خود نشستهام. روزی آفتابی و معمولی ست مثل همه روزهای آفتابی و معمولی. ساعت سه بعدازظهر است و مثل همه ساعتهای سه عصر پر از سکوت و تردید و پایان و آغاز. نشستهام رو به روی مانیتور. زیاد به ذهن بازیگوش فرصت نمیدهم احساساتنگاری کند. مقدمه جای این حرفها نیست، میدانم. باید خودم را جمع و جور کنم و یادداشتهایم را ردیف کنم رو به رویم و زود بروم سر اصل مطلب؛ اصل کتاب. کتاب درباره زویا پیرزاد است و آثارش. نه، جمله درستی نیستو این را به محض نوشتن میفهمم. اما پاکش نمیکنم.
میگذارم باشد تا شما که میخوانید، شاهکار کلنجار رفتن منتقد با جملههای خودش باشد. منتقد همان قدر با جملههای خودش ور میرود که با جملههای اثری که نقد میکند. لحنم اینجا کمی شبیه حزنانگیزی لحن منتقد فرانسوی محبوبم سنت بو شد وقتی که سرنوشت غمناک منتقد را در دو استعاره ناب خلاصه میکند: یهودی سرگردان و کولی دورهگرد.