بعضی رمانها خلاف جریان آب شنا میکنند و این داستان را بسیار خواندنیتر و جذابتر میکند. کمدی سیاه یک ژانر معروف در ادبیات است که با بیان واقعیات جامعه به زبان طنز سعی دارد هم از اتفاقات جامعه بگوید و هم با روایت کمدی لبخند بر روی لب خواننده بیاورد. یکی از معروفترین کتابهای کمدی سیاه مغازهی خودکشی به قلم ژان تولی است. شما با خواندن این کتاب به شهری در آیندهی دور میروید. جایی بینام و نشان که ممکن است با آن احساس نزدیکی کنید. در سال ۲۰۱۲ نیز از این کتاب یک انیمیشن فرانسوی ساخته شد.
مغازهی خودکشی کتابی در ژانر کمدی سیاه است که داستان شهری را روایت میکند کنه در هیچ کجای داستان اسمی از آن برده نمیشود. در این شهر که درگیر تغییرات اقلیمی دچار بحران شده است، هیچ گلی نمیروید و هوا بسیار بد است. مردم بهشدت افسرده هستند و برای زندگی کردن و تلاش کردن هیچ انگیزهای ندارند. در همان شهر غمزده یک مغازهای وجود دارد که اوضاع در آن خیلی هم بد نیست. مغازهی خودکشی. یک خانوادهی پنج نفره که به صورت خانوادگی و اجدادی این مغازه را اداره میکنند. در این مغازه هر چیزی که به کردم برای خودکشی کمک کند به فروش میرسد. هر چیزی مانند سم، طناب و هر چیز دیگهای که به مرگ ختم شود. این مغازه یک شعار دارد، «اگر در زندگی موفق نبودید، حداقل مرگ موفقی داشته باشید.»
مغازهی تواچ به مردم شهر برای نحوهی خودکشی مشاوره میدهد و برایشان روشهای مرگ را تضمین میکند. از افتخارات این مغازه این است که افراد معروفی چون مرلین مونرو، میشیما، ون گوگ و ... نیز از مشتریان این مغازه بودند. روال داستان تا ورود آلن به همین صورت است. آلن جوانترین عضو این خانواده است. با ورود آلن، قصه به کل تغییر میکند و اتفاقات جدیدی رخ میدهد. عشق به زندگی. اما پایان داستان بسیار تعجب برانگیز و شوکه کننده است.
ژان تولی نویسنده، فیلمنامه نویس و کاریکاتوریست فرانسوی است که در تاریخ ۲۶ فوریه سال ۱۹۵۳ متولد شد. او قلم بسیار خوبی در روایت داستان و نوشتن رمان دارد و گهگداری نیز زندگینامه مینویسد. او تا به امروز حدود ۱۰ کتاب موفق و پرفروش تألیف کرده است و جوایز ادبی بسیار زیادی را اخذ کرده است. از دیگر کتابهای پرفروش و معروف این نویسنده میتوان به رمان آدمخواران اشاره کرد.
کتاب مغازهی خودکشی تاکنون به بیست زبان مختلف از جمله زبان فارسی ترجمه شده است. از جمله مترجمانی که این کتاب را به زبان فارسی برگرداندهاند میتوان به سودا وهابزاده - نشر عطر کاج - و محمدرضا آبیار - نشر چلچله - اشاره کرد؛ اما یکی از بهترین ترجمههای کتاب مغازهی خودکشی را احسان کرم ویسی انجام داده است. کتاب دیگری که احسان کرم ویسی از این نویسنده ترجمه کرده است کتاب آدمخواران است.
به نظر فیدیبو، کتاب مغازهی خودکشی را میتوان به همه پیشنهاد کرد. هرکسی که علاقهمند به خواندن کتابهای داستانی باشد از مطالعهی این رمان لذت میبرد. کتاب مغازهی خودکشی یک هدیهی مناسب است برای هر کسی که به داستان و ادبیات علاقهمند است. برای دانلود کتاب مغازهی خودکشی میتوانید از طریق همین صفحه اقدام کنید. برای دوستداران کتاب صوتی هم نسخهی صوتی آن در وبسایت فیدیبو موجود است. کتاب صوتی مغازهی خودکشی را نشر صوتی رادیو گوشه با صدای گیرای هوتن شکیبا منتشر کرده است.
- کتابی لذتبخش و تفکربرانگیز (Vulpes Libris)
- یک مغازهی خودکشی که سرشار از زندگی است (Le Figaro)
- بدیع و به شکل غیرمنتظرهای گزنده؛ کتاب «مغازه خودکشی»، یک اثر کلاسیک جاودان است. (The trust about a books)
«مغازهی خودکشی بفرمایید.»
خانم تواچ که لباس سرخ خونی تن کرده بود. تلفن را برداشت و از تلفن کننده خواست گوشی را نگه دارد. «یک لحظه گوشی آقا» و باقی پول مشتری زنی را داد که قیافهاش از نگرانی کج شده بود. او با پاکتی که نشانی مغازهی خودکشی رویش بود مغازه را ترک کرد. روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود. «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.» لوکریس با مشتری خداحافظی کرد و دوباره گوشی را برداشت.
«الو؟ آه، موسیو چنگ شمایید؟! البته که به جا میآرم. امروز صبح طناب خریدید. این طور نیست؟ بله ...؟ شما میخواید که ما ...؟ نمیشنوم - احتمالا تلفن همراه مشتری آنتن نمیدهد - ما رو به تشییع جنازهتون دعوت کردید؟ آه. واقعا لطف کردیدا ولی کی میخواید انجامش بدید؟ آه ... طناب دور گردنتونه؟ خب امروز که سهشنبه ست؛ فردا چهارشنبه، پس تشیع جنازهتون میوفته پنجشنبه دیگه» درسته؟ اجازه بدید از شوهرم بپرسم
به پشت مغازه رفت و داد زد: «میشیما! موسیو چنگ پشت تلفنه. سرایدار مجتمع مذاهب از یاد رفته ... آرهه همون ... آزمون میخواد که پنجشنبه تو خاک سپاریش شرکت کنیم. این همون روزی نیست که قراره بازاریاب شرکت مرگ آوران بیاد؟ آهان پس اون پنجشنبهی هفتهی بعده خیله خب.»
دوباره گوشی تلفن را برداشت: «الو؟ موسیو چنگ ...؟ الو ...؟» وقتی فهمید چه اتفاقی افتاده تلفن را قطع کرد. «هرچند طناب خیلی ابتداییه هميشه مؤثره. باید باز هم سفارش بدیم ...» آه مرلین بیا ببینم.
مرلین تواچ هفده ساله شده بود. بیحوصله و شل و ول، با سینههای بزرگ و خجالتزده از اندام پرش، تیشرت تنگی به تن داشت که رویش این شعار نوشته شده بود: «زندگی میکشد.» خیلی خشک و بیرمق گردگیر را در دستانش گرفته بود و لبهی قفسهی تیغهایی را پاک میکرد که برای رگ زدن چیده شده بود. برخی از آنها زنگ زده بود. روی برچسب کنار آنها نوشته شده بود: «حتی اگر رگتان را عمیق تبرید، کزاز خواهید گرفت.»
مادر به دخترش گفت: «برو گلفروشی تریستان و ایزود و یه تاج گل بگیر. یادت باشه کوچیک بگیری. بهشون بگو روی کارت بنویسند برای «موسیو چنگ، مشتریمان از طرف مغازهی خودکشی». احتمالا چندتایی مستأجر از مجتمع میان و میگن از پسش براومد. واسهی ما تبلیغ خوبی میشه. یالا دیگه. معطل نکن. بعدش میتونی تاج گل رو به نگهبان جدید قبرستون بدی.»
فرمت محتوا | epub |
گوینده هوشمند (AI) | راوی |
حجم | 780.۰۷ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 114 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۴۸:۰۰ |
نویسنده | ژان تولی |
مترجم | احسان کرمویسی |
ناشر | نشر چشمه |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Le magasin des suicides: roman |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۱۰/۰۱ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
داستان درباره خانواده ایست که در زمانی نامعلوم زندگی میکنند.دورانی که هیچ چیزِ امید بخشی وجود ندارد و همه مردم افسرده و غمگین هستند.این خانواده صاحب مغازهای هستند که انواع لوازمِ لازم برای خودکشی در آن به مشتری ها فروخته میشود.آنها دو فرزند محزون و غمگین دارند و داستان از جایی شروع میشود که سومین فرزندشان به دنیا میآید.پسری که کلا با بقیه افراد خانواده و مردم شهر فرق دارد و همین تفاوت باعث اتفاقات دیگری در این شهر میشود. نویسنده با دیدی متفاوت و طنزگونه به جنبه های تاریک زندگی انسان ها میپردازد. و با مسائل جدی همانند خودکشی، مرگ، تنهایی و مسائل زیست محیطی و غیره شوخی میکند. داستان با پایانی شوکه کننده و دور از انتظار تمام میشود.
داستان قشنگ و بامزه ای بود با پایانی تکان دهنده !! داستان درباره مغازه ایست که افرادی که قصد خودکشی دارند از این مغازه لوازم مورد نیاز خود را تهیه میکنند. داستان شکلی طنزگونه دارد اما نوعی طنز تلخ و سیاه.روایتی از زندگی افرادی افسرده وناامید.مغازه توسط زوجی اداره میشود که دارای ۳ فرزند هستندو جالب اینکه اسامی انها نیز برگرفته از افراد مشهوریست که خودکشی کرده اند. اما زیبایی داستان، فرزند سوم خانواده است که روحیه ای شاد وامیدوار دارد که خود باعث تغییراتی در روند داستان میشود.این ظاهر داستان است که در عین اینکه گاهی بامزه وخنده دار است،گاهی دیالوگها برایمان آشناست ومیتوان با آن همذات پنداری کرد که خود نهیبی از معنای زندگی وسختگیری های بی مورد آدم هاست..... نیمه اول کتاب متن منسجم تری دارد و داستان به شکل زیباتری پیش میرود اما از صفحات نه چندان دلچسب انتهای کتاب که بگذریم ،پایان تکان دهنده ای داشت !!!مسلما کتابی با اینهمه استقبال نباید در خط پایانی بهم بریزد،اینکه کتابی درپایان خواننده را اذیت کند به هدفش رسیده است که به آگاهی رسیدن وبرداشت از این شوک به عهده ی خواننده است........
بررسی و نقد کتاب سلام کلیت داستان قشنگ بود و جزو کتاب هایی بود که نمیتونستم زمین بزارم از لحاظ متنی هم روون بود و کلمات سنگین هم نداشت این کتاب در عین داستان بودن به مسائل روان شناسی و بخشی از نقاط منفی یک جامعه مثل افسردگی، خودکشی، دوست نداشتن خود، خود زشت پنداری و از این دسته ورود کرده بود و سعی داشت در قالب طنز تلخ انها را نقد کند و در قالب قهرمان داستان، زیبایی های زندگی و یک سری راهکار و ذهنیت برای مقابله با این مسائل رو ارائه کند و در کنار تمام اینها نشان داد که تمام افراد به عشق و حمایت نیاز دارند حتی قهرمان داستان و اما نقد کتاب این کتاب برای هر سن و روحیه ای مناسب نیست(البته که منظور من از سنین نوجوانی به بالاست نه کودکان که برای این کتاب در نظر گرفته نمیشوند) و فردی اگر حساس یا افسرده باشد میتواند داستان و پایانش روی او تاثیرات منفی بگذارد برای مثال این کتاب با توجه به اینکه مغازه ای برای خودکشیست و انواع وسایل خودکشی را دارد و انها را معرفی کرده میتواند افرادی که افسرده هستند و یا میل به خودکشی دارند را با وسایل و راه های متنوع خودکشی اشنا کند که یعنی این کتاب بسیااار میتواند مضر باشد نقد دیگر برای پایان داستان هست که مرگ شوکه کننده قهرمان داستان یعنی آلن را نشان میدهد اگر بخواهیم از این زاویه نگاه کنیم که او یک انسان مانند بقیه بوده و سعی کرده که غم و درد را تحمل کند تا مردم و خانواده اش را از منفی نگری و هلاکت خارج کند میتواند پایان متقاعد کننده ای باشد برای قهرمانی که حال مردم را خوب کرده اما دیگر توان رویارویی با روحیه نابود شده فسرده خود را ندارد اما اگر بخواهیم درست به ان نگاه کنیم آلن نه تنها نتوانسته که به هدف نهایی خود برسد بلکه با از بین بردن خود ضربه ای بدتر از انچه که به افراد وارد شده بود، وارد کرده و ذهنیت منفی نگر انها تغییر نخواهد کرد و این یعنی تمام داستان بر اساس هیچ و پوچ بوده است اما دلیل بر ان نیست که پایان داستان باید گل و بلبل بوده و آلن با افکار رنگارنگش به خوبی و خوشی زندگی کند، زیرا که او هم انسان بوده و این میزان از شاد بودن و خم به ابرو نیاوردن طبیعی نیست از نظر بنده پایان داستان برای اینکه هم منطقی باشد و هم نشان دهنده این باشد که او هم مانند سایر مردم میتواند شکننده باشد این است که ابتدا نشان دهد حال مردم و خانواده او تماما خوب است و انها شاد هستند، اما در گوشه ای آلنی وجود دارد که نشانه های افسردگی و یأس در ظاهرش نمایان شده و دیگر توانایی مقابله با آن را ندارد ولی در مقابل او حالا خانواده و افرادی را دارد که میتوانند به او برای از بین بردن این معضل کمک کنند و حالا نوبت انهاست که خوبی های آلن را با مداوای او جبران کنند و داستان برای اینکه خسته کننده نشود و در زیبایی تمام به پایان برسد؛ تا اتمام افسردگی آلن پیش نرود، بلکه با دیالوگ هایی که توسط اعضای خانواده و دوستان او گفته میشود مثل «حالا نوبت ماست که به آلن کمک کنیم» یا «ما پشت آلن میمونیم» به اتمام برسد با تشکر از فیدیبو
«اسپویل» بنظرم ایده جذابی بود و روایت تا سه چهارم پایانی عالی بود ولی در آخر اون انسجام لازم رو از دست داد.در جواب کسانی که میگن آخرش برای کلیشه ای نبودن داستان اینشکلی تموم شد،بنظرم اتفاقا کل کتاب یه طرف پایانش یه طرف،این برداشت شخصی منه که آلن درواقع غمگینترین کاراکتر داستانه و تلاش میکنه در واقع با نقاب و خوش حال نشون دادن خودش ،خانواده و جامعه رو بسمت شادی ببره در صورتی که خودش از درون کاملا غمگینه،و در جایی که میبینه رسالتش رو انجام داده ،خود واقعیش رو نشون میده و ...
وقتی جمله آخرو خوندم ازینکه دیگه کتاب تموم شده شوک شدم!رفتم نظر بقیه رو خوندن و فقط ی نظر بنظرم دقیق بود،آلن غمگین ترین عضو خونواده بود و ماسکه خوشحالی رو چهره اش داشت ولی از درون واقعا غمگین بود،با اینکه پایانش دور از انتظار بود ولی لذت بردم ازش چون باعث شد شادی رو بیشتر ب زندگیم راه بدم چون الان تصویر ی دنیای غمگین و سرد رو ب وضوح تو ذهنم دارم.
سلام :) کتابیه به شدددددت جذاااااب، فضای فانتزی و تخیلی برای دیوونه های این فضا :) و به نظرم یکی از مهمترین ویژگی هاش که توی کامنت ها به شدت دیده میشه اینه که قشنگ به دو دسته تقسیممون کرده: اونایی که پایانشو دوست داشتن و اونایی که نه! ببینید یه پایان در کل روی همه ی داستان تاثیر نمیذاره... مغازه خودکشی حتی برای کسایی که پایانشو دوست نداشتن هم پر از شور و امید به زندگی میتونه باشه! کارهای کاراکترها... شخصیت آلن... اینکه چطور همه چیز عوض میشه و... اما اگر راجع پایانش بخوام بگم، من عاشق پایانش شدم! پایانش دقیقا به ما اثبات میکرد که آلن هم یک آدم بود نه یه آدم فضایی! مثل همه آدم ها، شرایط محیط روش تاثیر داشت اما اون بخاطر هدف بزرگش که تغییر این شرایط و ساختن شادی بود، با این درد عمیق و جانکاهی که از اطرافش میگرفت مبارزه میکرد و در آخر... وقتی که دیگه به هدفش رسیده بود... دلیلی برای مبارزه بیشتر وجود نداشت! :) در واقع آلن، تو اوج خداحافظی کرد و به نظر من اگر پایان جور دیگه ای بود و مثلا اینا تا آخر عمر تو خوشی و شادمانی با هم زندگی میکردن، یکم دور از ذهن میشد... انگار آلن یه آدم فضاییه که هیچی روش تاثیر نداشته! اما با این پایان... فقط میتونم بگم که "فوق العاده" بود و پایانش هم نقش عظیمی در این فوق العاده بودن داشت! منی که خودم با پایان های تلخ موافق نیستم معمولا، شیفته ی این کتاب شدم و به همه هم پیشنهادش میکنم شدیداااا! بازم اینو یادتون باشه که حتی اگه پایانشو دوست نداشته باشین، بازم این کتاب حرفای زیادی برای گفتن داره و میتونین ازش لذت ببرین و یاد بگیرین!
کتاب معرکه و شاهکاری نیست، ولی یک کتاب بسیار خوب در ژانر داستانی *کمدیسیاه* هست. از ویژگیهای کمدیسیاه همین هست که فضاسازی به گونهای ارائه میشه که سانتیمانتالیسم در انتقال مفهوم حذف بشه، و به نوعی فرم ارائه شده دستخوش تزئینات و مولفههای دلنچسب اما بسیار قوی و ساختارمند باشه بطوری که مخاطب رو مجبور به توجه کامل به اصل تاریکی یا همون سیاهی مدنظر کنه. نکتهی قابل توجه اینه که این ژانر توی روایتهایی که به نوعی تصاویر آیندهی بشریت رو ارائه میده بسیار پررنگتر و اثرگذارتر ظاهر میشه. اینجا مخاطب باید مدنظر داشته باشه که توی مواجهه با این ژانر بیشتر فرم ، فضا و روانشناسی کاراکترها رو دنبال کنه و انتظار نداشته باشه که محتوا، مفهوم و فلسفهی اثر هر لحظه مورد جدیدی براش ارائه کنه یا با یک دیالوگ عمیق برق از سرش بپرونه... اونچه بعضی از دوستان رو توی بخشهای پایانی کتاب یخورده اذیت کرده عدم التفات به این موضوع هست. و اما در رابطه با پایانبندی: این پایانبندی یکجور امضای مختص به این ژانر هستش، و اگه تحلیل عمیقی از کاراکترها داشته باشید، متوجه خواهید شد که اون کاراکتر موثر در پایان بندی ، به نوعی خود شخص نویسنده هست! خب این روایت کمدی در فضایی تاریک و حتی هشدار دهنده ، دغدغهی ذهنی و حاصل جهانبینی و پیشبینی خود نویسنده از آیندهی بشریته... پس قطعا کسی که به این خوبی یک دردمندی رو حس کرده میتونه بیانش کنه ، و قطعا وقتی بیانش حاوی چراغ راه هست، خودش اون چراغ رو به دست میگیره و توی اثر پیش میره. اما اینو مدنظرتون باشه، *دردمنده* که خوب رسالتش رو به انجام رسونده پس حق هم داره توی خلق اثرش جایی برای یک نهیب سنگین داشته باشه.
به نظرم این داستان تنها مناسب نوجوونهاست (البته من خودم چک نکردم، شاید گفته شده باشه که برای چه گروه سنی مناسبه)... سعی شده با حالتی طنز داستان بیان بشه که خب برای ون اصلا طنز نبود، اما نسخه صوتیاش میتونه خندهدار باشه. به خاطر همین توصیه میکنم نسخه صوتی رو بگیرین. جدای از همه اینها یه انتقاد هم دارم به نوع پایان داستان... برای کسانی که دوست ندارن داستان براشون لو بره، مابقی نظرم رو نخونن از نظر من یه تناقض در این داستان وجود داره، در تمام داستان آلن، نقش اصلی داستان تلاش میکنه که امید به زندگی رو در افراد القا کنه و در پایان بعد از اینکه موفق میشه این امید رو به خانوادهاش ببخشه، تصمیم میگیره که به زندگی خودش پایان بده. آیا ما در زندگی تنها یک هدف داریم؟ آیا بعد از موفقیت درسته که به زندگیمون پایان بدیم؟ آیا بعد از رسیدن به یک موفقیت، بهتر نیست امید به موفقیتهای بیشتر داشته باشیم؟ به نظر من پایان این داستان چیزی که القا میکرد، جنبه مثبتی نداشت، درسته که یه بخش خیلی خیلی کوچیکی از داستان رو تشکیل میده، اما برای نویسندهای که در تمام طول داستان به طرق مختلف میخواد امید به زندگی رو پررنگ نشون بده، بهنظرم جالب نیست. مثل یه راننده رالی که پرسرعت تمام مسیر رو طی کرده و درست نزدیک خط پایان مسیرش رو منحرف میکنه... انگار که نویسنده فقط میخواسته یه پایان جالب به داستانش ببخشه و به برداشتهایی که از اون پایان میتونه بشه، توجهی نکرده (این تناقض در نویسنده است)
اسپویل! خیلی داستان باحال و خاصی بود. یه دنیای عجیب که تو هیچ کتابی ازش گفته نشده. و یه دیدگاه عجیب به زندگی مردمی که معلوم نیست کجان و چه زمانی این زندگی روایت میشه اما جملهی آخر که با مرگ آلن تموم شد خیلی اذیتم کرد. واقعا داشتم نابود میشدم و فلسفهش رو درک نکردم. اما یکم فکر که کردم نظر من اینه که آلن از اول پر شور و امید بوده. اما این ناراحتی و غم و مرگ و افسرده ای که دیده بود روی روحیه و احساساتش تاثیر گذاشته بود. اما به دلیل روحیه ی امیدوارانهش انگار خودش رو ملزم میدونه تا خونوادش رو از جهل ناامیدی بیرون بیاره و وقتی این حال خوب رو تو خونوادش دیده دیگه نتونسته بمونه تو دنیایی که همه باهاش مخالفن و پر از ناامیدیه و حرف علیهشه. چون این امید و ناتمیدی تو زندگیش در تناقض بودن، خودش رو برای ادامه دادن ناتوان دید و بهنظرش رسالتش در قبال خونوادش تموم شد. و من حس میکنم جون آلن به خونوادش نشون میده که آلن بخاطر امید و انگیزه ی خانوادش خودش و کشت. و برای این که یاد آلن بمونه به حرفاش توجه کنن و خودکشیش یه مرگ ثاثیرگذار برای اونا بوده. تحلیل من از مرگ آلن فقط این میتونه باشه... چون مغزم به جتی دیگه ای برای خودکشیش قد نمیده. گاهی حس میکنم نویسنده فک کرده کتاب جذابیت لازم رو نداسته و برای این گفته بذار آلن خودکشی کنه! آخه فلسفهش چیه واقعا؟!
به نظر من این داستان خیلی زیباست و باید هرچه میتونیم به افراد بیشتری معرفیش کنیم. زیرا هم خود داستان جالبه و هم نتیجه اخلاقی خوبی داره. آلن جوان که در بد ترین محیط ممکن بدنیا اومده و بزرگ شده، تبدیل میشه به یکی از بزرگ ترین منابع الهام زمان خودش و رفتار این کاراکتر حتی به خواننده های داستان هم امید به زندگی و شادی میده. این کاراکتر بدون توجه به اخلاقیات اطرافیانش به زیبا زندگی کردن و زیبا دیدن زندگی و حتی زیبا کردن زندگی دیگران ادامه میده و در این کارش به موفقیت کامل هم میرسه. از این رو این داستان حتی برای افراد افسرده که امیدشان به زندگی رو از دست دادند هم میتونه نقطه ی شروعی باشه. از لحاظ تکنیکی اواخر داستان کشش داستانی از دست میره و برای مدتی خواننده علاقه چندانی به دونستن پایان داستان نداره. زیرا با خوندن همون مقدار میتونه حدس بزنه که داستان پایانی خوش داره و در نهایت همه خانواده با شادی دور هم جمع میشن و بنیاد این مغازه از هم میپاشه. ولی در نهایت خواننده با پایانی شوکه کننده مواجه میشه که اون هم پایان عجیب فردیه که افراد بسیار زیادی رو از خودکشی منصرف کرده و به زندگی امیدوار که این هم نکته جالبی در پایان داستانه که مخاطب رو به وجد میاره. من شدیدا به شما پیشنهاد میکنم که اگر هنوز این داستان رو نخورید و به دنبال داستانی جذاب هستید حتما نگاهی به این کتاب بگذارید. پشیمان خواهید شد