ژان تولی در کتاب مغازه خودکشی با گفتن از مرگ زندگی را یادمان میآورد. زندگیای که خیلیهایمان از یاد بردیم. مغازه خودکشی بیش از آنکه طنز باشد و خندههای از ته دل برایمان بیاورد زهرخنده دارد. لبخندی که بغض به همراه دارد و این تجربهای ناب است که با کتاب مغازه خودکشی به دست میآوریم.
ژان تولی دنیایی فانتزی ساخته که در آن زندگی آنقدر بیمعنی شده که مردم برای مُردن صف میکشند. اما این رمان طنز سیاه چنان حرفهای عمیقی میزند که به یاد میآوریم هنوز باید برای فردایی بهتر امید داشته باشیم و شیره زندگی را بکشیم.
تصور کنید در شهری غمزده که انگار خاک مرده رویش پاشیدند، خانوادهای مغازهای باز کند به نام « فروشگاه خودکشی». احتمالا خیلیهایمان جلوی درش صف میکشیم. در این مغازه، هر چیزی که مرگی سریع و مطمئن را رقم بزند، فروخته میشود. از قرص سیانور گرفته تا طناب دار و موسیقیهای غمانگیزی که دم مرگ باید گوش بدهیم.
اما کار و کاسبی فروشگاه خودکشی روزی تغییر میکند که آخرین فرزند خانواده، آلن، به دنیا میآید. پسری که از زمین تا آسمان با همه فرق دارد. او میخندد. به فردا امید دارد. و نمیداند چرا بقیه نمیخواهند زندگی کنند.
همین تضاد ساده اما عمیق، پایه یک داستان فلسفی با طنز سیاه را میسازد. جایی که معنای واقعی امید در دل ناامیدی متولد میشود.
شخصیتهای اصلی رمان طنز سیاه مغازه خودکشی به شرح زیر است:
پدر خانواده و مدیر مغازه خودکشی. او با جدیت تمام مشغول کسب و کار دردناکِ فروش وسایلِ خودکشی است. او نسبت به زندگی مأیوس است و در حال سودجویی از غم است. نام این شخصیت از یوکیو میشیما گرفته شده. او نویسنده، نمایشنامهنویس و روشنفکر ژاپنی بود که به خاطر آثار فلسفیاش درباره زیبایی، مرگ شناخته میشود. او در سال 1970 با استفاده از یک روش سامورایی خودکشی کرد.
مادر خانواده که مسئول امور مالی مغازه است. او با ناامیدی دست و پنجه نرم میکند ولی تمایلی به تغییر هم ندارد. اما در آخر تحت تاثیر آلن قرار میگیرد. نام این شخصیت از لوکرتسیا بورجا،دختر پاپ الکساندر ششم ، گرفته شده. او در تاریخ بهعنوان زنی زیبا و در عین حال خطرناک شناخته میشود که به مسمومکردن دشمنانش شهرت داشت.
پسر بزرگ خانواده، خجالتی، افسرده و هنرمند. او طراح و سازنده ابزار خودکشی در مغازه است. نام او از ونسان ونگوگ نقاش مشهور هلندی گرفته شده. او با رنگهای تند و ضربهقلمهای پرشور، احساساتش را روی بوم میریخت. آثارش مثل شب پرستاره و گلهای آفتابگردان از شاهکارهای جهاناند. او در 37 سالگی خودکشی کرد.
دختر خانواده که بیشتر زندگیاش در حسرت و افسوس میگذرد. در طول داستان، عشق و ارتباط با دیگران باعث تغییرش میشود. نام او از مرلین مونرو گرفته شده. او بازیگر، خواننده و مدل آمریکایی بود که در دههی ۱۹۵۰ میلادی به یکی از بزرگترین نمادهای زیبایی و شهرت در جهان تبدیل شد. او در اوج شهرت در 36 سالگی خودکشی کرد.
جوانترین فرزند خانواده. او برخلاف بقیه، همیشه شاد است، لبخند میزند، زندگی را به چالش میکشد. آلن که در واقع غمگینترین عضو خانواده است برای نجات بقیه ماسک خوشحالی زده تا نقش نجاتدهنده را بازی کند. نام او از آلن تورینگ، ریاضیدان و نابغهی بریتانیایی، گرفته شده. او با رمزگشایی کدهای آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، پایهگذار علم رایانه و هوش مصنوعی شد. او در 41 سالگی خودکشی کرد.
کتاب مغازه خودکشی در ظاهر درباره مرگ است. اما در واقع در ستایش زندگی است. ژان تولی با نگاهی پر کنایه و فلسفی، از پوچی و بحران معنا حرف میزند. ژان تولی با دیدی متفاوت و طنزگونه به جنبههای تاریک زندگی انسانها میپردازد. مغازه خودکشی در دسته داستان فلسفی نیست اما با مسائلی فلسفی و عمیق مثل مرگ، خودکشی و تنهایی آدمها شوخی میکند.
او یادمان میآورد زندگی پر از تضاد است و باید با تضادهایش کنار بیاییم و آنها را بپذیریم. با خواندن این کتاب یک بار دیگر میفهمیم زندگی وقتی ارزشمند میشود که خودمان بخواهیم. آن وقت است که میتوانیم در تاریکترین لحظات زندگی هم لبخند بزنیم چرا زندگی همین است.
چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟
زندگی همینی که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این مایین که بهش ارزش میدیم. با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهی پُر لیوان رو ببینیم.
هر چیز او امیدی را نوید میداد که برای این دورهوزمانه بسیار نابهنگام بود.
در یک نگاه کلی، «مغازه خودکشی» هم میتواند خواننده را مسحور کند، هم دلزده.
از یک طرف ، ایدهای بکر و طنزی سیاه دارد که ذهن مخاطب را درگیر میکند؛ از طرف دیگر، عمق روانی و انسجام داستانیاش بهاندازه ایدهاش قوی نیست. در نقد ادبی مغازه خودکشی به همین دو گانگی توجه کردیم.
1.ایدهای خلاق و متفاوت
فروش «مرگ» در قالب یک فروشگاه خانوادگی، استعارهای تند از جهان مصرفگرای مدرن است؛ جایی که حتی احساسات و رنج انسانها هم به کالا تبدیل شده
2.طنز سیاه و تلخ
مرگ امری قطعی و برای بسیاری آدمها ترسناک است. اما ژان تولی با آن شوخی میکند و همین وجه تمایز رمان است
3.ریتم تند و نثر ساده
در کمتر از ۱۲۰ صفحه، نویسنده جهانی کامل و قابلباور میسازد. ریتم داستان تند و پرکشش است و نثر رمان روان است.
البته باید به این نیز توجه داشت که ترجمه درست و پاکیزه احسان کرمویسی از رمان مغازه خودکشی نیز به درک روانی نثر نویسنده کمک کرده. احسان کرمویسی این کتاب را از زبان اصلی، فرانسه، به فارسی ترجمه کرده و نشر چشمه آن را منتشر کرده
1.شخصیتپردازی تخت
خانوادهی تواچ جذاباند، اما تختاند. بهجز آلن، بقیه بیشتر کاریکاتورند تا شخصیت واقعی. انگیزههایشان واضح نیست و رشد درونی آنها در چند خط خلاصه میشود.
2.پایان بحثبرانگیز
پایان رمان خیلی شوکهکننده است. بعضی آن را استعاری و قوی میدانند، بعضی بیمنطق و عجولانه.
در مجموع از نگاه نقد ادبی، مغازه خودکشی، اثری است پر از تضاد. این کتاب بیش از آنکه پاسخ بدهد، سوال میپرسد. و شاید همین راز ماندگاریاش است.
چون کتاب مغازه خودکشی یادمان میدهد حتی وقتی همهچیز تاریک است، هنوز میشود خندید.
اگر دنبال رمانی هستید که هم سرگرمکننده باشد هم ذهن را قلقلک بدهد. یا اگر دنبال داستانی با طنز سیاه هستید که نگاهی عمیق و ساده به زندگی داشته باشد کتاب مغازه خودکشی انتخاب خوبی است. کتابی که از دل مرگ، امید را بیرون میکشد.
همچنین میتوانید کتاب صوتی مغازه خودکشی را در فیدیبو با صدای هوتن شکیبا بشنوید.
فرمت محتوا | epub |
گوینده هوشمند (AI) | راوی |
حجم | 780.۰۷ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 114 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
نویسنده | ژان تولی |
مترجم | احسان کرمویسی |
ناشر | نشر چشمه |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Le magasin des suicides: roman |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۱۰/۰۱ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
قیمت چاپی | 130,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
داستان درباره خانواده ایست که در زمانی نامعلوم زندگی میکنند.دورانی که هیچ چیزِ امید بخشی وجود ندارد و همه مردم افسرده و غمگین هستند.این خانواده صاحب مغازهای هستند که انواع لوازمِ لازم برای خودکشی در آن به م شتری ها فروخته میشود.آنها دو فرزند محزون و غمگین دارند و داستان از جایی شروع میشود که سومین فرزندشان به دنیا میآید.پسری که کلا با بقیه افراد خانواده و مردم شهر فرق دارد و همین تفاوت باعث اتفاقات دیگری در این شهر میشود. نویسنده با دیدی متفاوت و طنزگونه به جنبه های تاریک زندگی انسان ها میپردازد. و با مسائل جدی همانند خودکشی، مرگ، تنهایی و مسائل زیست محیطی و غیره شوخی میکند. داستان با پایانی شوکه کننده و دور از انتظار تمام میشود.
داستان قشنگ و بامزه ای بود با پایانی تکان دهنده !! داستان درباره مغازه ایست که افرادی که قصد خودکشی دارند از این مغازه لوازم مورد نیاز خود را تهیه میکنند. داستان شکلی طنزگونه دارد اما نوعی طنز تلخ و سیاه.روایتی از زندگی افرادی افسرده وناامید.مغازه توسط زوجی اداره میشود که دارای ۳ فرزند هستندو جالب اینکه اسامی انها نیز برگرفته از افراد مشهوریست که خودکشی کرده اند. اما زیبایی داستان، فرزند سوم خانواده است که روحیه ای شاد وامیدوار دارد که خود باعث تغییراتی در روند داستان میشود.این ظاهر داستان است که در عین اینکه گاهی بامزه وخنده دار است،گاهی دیالوگها برایمان آشناست ومیتوان با آن همذات پنداری کرد که خود نهیبی از معنای زندگی وسختگیری های بی مورد آدم هاست..... نیمه اول کتاب متن منسجم تری دارد و داستان به شکل زیباتری پیش میرود اما از صفحات نه چندان دلچسب انتهای کتاب که بگذریم ،پایان تکان دهنده ای داشت !!!مسلما کتابی با اینهمه استقبال نباید در خط پایانی بهم بریزد،اینکه کتابی درپایان خواننده را اذیت کند به هدفش رسیده است که به آگاهی رسیدن وبرداشت از این شوک به عهده ی خواننده است........
«اسپویل» بنظرم ایده جذابی بود و روایت تا سه چهارم پایانی عالی بود ولی در آخر اون انسجام لازم رو از دست داد.در جواب کسانی که میگن آخرش برای کلیشه ای نبودن داستان اینشکلی تموم شد،بنظرم اتفاقا کل کتاب یه طرف پایانش یه طرف،این برداشت شخصی منه که آلن درواقع غمگینترین کاراکتر داستانه و تلاش میکنه در واقع با نقاب و خو شحال نشون دادن خودش ،خانواده و جامعه رو بسمت شادی ببره در صورتی که خودش از درون کاملا غمگینه،و در جایی که میبینه رسالتش رو انجام داده ،خود واقعیش رو نشون میده و ...
بررسی و نقد کتاب سلام کلیت داستان قشنگ بود و جزو کتاب هایی بود که نمیتونستم زمین بزارم از لحاظ متنی هم روون بود و کلمات سنگین هم نداشت این کتاب در عین داستان بودن به مسائل روان شناسی و بخشی از نقاط منفی یک جامعه مثل افسردگی، خودکشی، دوست نداشتن خود، خود زشت پنداری و از این دسته ورود کرده بود و سعی داشت در قالب طنز تلخ انها را نقد کند و در قالب قهرمان داستان، زیبایی های زندگی و یک سری راهکار و ذهنیت برای مقابله با این مسائل رو ارائه کند و در کنار تمام اینها نشان داد که تمام افراد به عشق و حمایت نیاز دارند حتی قهرمان داستان و اما نقد کتاب این کتاب برای هر سن و روحیه ای مناسب نیست(البته که منظور من از سنین نوجوانی به بالاست نه کودکان که برای این کتاب در نظر گرفته نمیشوند) و فردی اگر حساس یا افسرده باشد میتواند داستان و پایانش روی او تاثیرات منفی بگذارد برای مثال این کتاب با توجه به اینکه مغازه ای برای خودکشیست و انواع وسایل خودکشی را دارد و انها را معرفی کرده میتواند افرادی که افسرده هستند و یا میل به خودکشی دارند را با وسایل و راه های متنوع خودکشی اشنا کند که یعنی این کتاب بسیااار میتواند مضر باشد نقد دیگر برای پایان داستان هست که مرگ شوکه کننده قهرمان داستان یعنی آلن را نشان میدهد اگر بخواهیم از این زاویه نگاه کنیم که او یک انسان مانند بقیه بوده و سعی کرده که غم و درد را تحمل کند تا مردم و خانواده اش را از منفی نگری و هلاکت خارج کند میتواند پایان متقاعد کننده ای باشد برای قهرمانی که حال مردم را خوب کرده اما دیگر توان رویارویی با روحیه نابود شده فسرده خود را ندارد اما اگر بخواهیم درست به ان نگاه کنیم آلن نه تنها نتوانسته که به هدف نهایی خود برسد بلکه با از بین بردن خود ضربه ای بدتر از انچه که به افراد وارد شده بود، وارد کرده و ذهنیت منفی نگر انها تغییر نخواهد کرد و این یعنی تمام داستان بر اساس هیچ و پوچ بوده است اما دلیل بر ان نیست که پایان داستان باید گل و بلبل بوده و آلن با افکار رنگارنگش به خوبی و خوشی زندگی کند، زیرا که او هم انسان بوده و این میزان از شاد بودن و خم به ابرو نیاوردن طبیعی نیست از نظر بنده پایان داستان برای اینکه هم منطقی باشد و هم نشان دهنده این باشد که او هم مانند سایر مردم میتواند شکننده باشد این است که ابتدا نشان دهد حال مردم و خانواده او تماما خوب است و انها شاد هستند، اما در گوشه ای آلنی وجود دارد که نشانه های افسردگی و یأس در ظاهرش نمایان شده و دیگر توانایی مقابله با آن را ندارد ولی در مقابل او حالا خانواده و افرادی را دارد که میتوانند به او برای از بین بردن این معضل کمک کنند و حالا نوبت انهاست که خوبی های آلن را با مداوای او جبران کنند و داستان برای اینکه خسته کننده نشود و در زیبایی تمام به پایان برسد؛ تا اتمام افسردگی آلن پیش نرود، بلکه با دیالوگ هایی که توسط اعضای خانواده و دوستان او گفته میشود مثل «حالا نوبت ماست که به آلن کمک کنیم» یا «ما پشت آلن میمونیم» به اتمام برسد با تشکر از فیدیبو
وقتی جمله آخرو خوندم ازینکه دیگه کتاب تموم شده شوک شدم!رفتم نظر بقیه رو خوندن و فقط ی نظر بنظرم دقیق بود،آلن غمگین ترین عضو خونواده بود و ماسکه خوشحالی رو چهره اش داشت ولی از درون واقعا غمگین بود،با اینکه پایانش دور از انتظار بود ولی لذت بردم ازش چون باعث شد شادی رو بیشتر ب زندگیم راه بدم چون الان تصویر ی دنیای غمگین و سرد رو ب وضوح تو ذهنم دارم.
سلام :) کتابیه به شدددددت جذاااااب، فضای فانتزی و تخیلی برای دیوونه های این فضا :) و به نظرم یکی از مهمترین ویژگی هاش که توی کامنت ها به شدت دیده میشه اینه که قشنگ به دو دسته تقسیممون کرده: اونایی که پایانشو دوست داشتن و اونایی که نه! ببینید یه پایان در کل روی همه ی داستان تاثیر نمیذاره... مغازه خودکشی حتی برای کسایی که پایانشو دوست نداشتن هم پر از شور و امید به زندگی میتونه باشه! کارهای کاراکترها... شخصیت آلن... اینکه چطور همه چیز عوض میشه و... اما اگر راجع پایانش بخوام بگم، من عاشق پایانش شدم! پایانش دقیقا به ما اثبات میکرد که آلن هم یک آدم بود نه یه آدم فضایی! مثل همه آدم ها، شرایط محیط روش تاثیر داشت اما اون بخاطر هدف بزرگش که تغییر این شرایط و ساختن شادی بود، با این درد عمیق و جانکاهی که از اطرافش میگرفت مبارزه میکرد و در آخر... وقتی که دیگه به هدفش رسیده بود... دلیلی برای مبارزه بیشتر وجود نداشت! :) در واقع آلن، تو اوج خداحافظی کرد و به نظر من اگر پایان جور دیگه ای بود و مثلا اینا تا آخر عمر تو خوشی و شادمانی با هم زندگی میکردن، یکم دور از ذهن میشد... انگار آلن یه آدم فضاییه که هیچی روش تاثیر نداشته! اما با این پایان... فقط میتونم بگم که "فوق العاده" بود و پایانش هم نقش عظیمی در این فوق العاده بودن داشت! منی که خودم با پایان های تلخ موافق نیستم معمولا، شیفته ی این کتاب شدم و به همه هم پیشنهادش میکنم شدیداااا! بازم اینو یادتون باشه که حتی اگه پایانشو دوست نداشته باشین، بازم این کتاب حرفای زیادی برای گفتن داره و میتونین ازش لذت ببرین و یاد بگیرین!
کتاب معرکه و شاهکاری نیست، ولی یک کتاب بسیار خوب در ژانر داستانی *کمدیسیاه* هست. از ویژگیهای کمدیسیاه همین هست که فضاسازی به گونهای ارائه میشه که سانتیمانتالیسم در انتقال مفهوم حذف بشه، و به نوعی فرم ارائه شده دستخوش تزئینات و مولفههای دلنچسب اما بسیار قوی و ساختارمند باشه بطوری که مخاطب رو مجبور به توجه کامل به اصل تاریکی یا همون سیاهی مدنظر کنه. نکتهی قابل توجه اینه که این ژانر توی روایتهایی که به نوعی تصاویر آیندهی بشریت رو ارائه میده بسیار پررنگتر و اثرگذارتر ظاهر میشه. اینجا مخاطب باید مدنظر داشته باشه که توی مواجهه با این ژانر بیشتر فرم ، فضا و روانشناسی کاراکترها رو دنبال کنه و انتظار نداشته باشه که محتوا، مفهوم و فلسفهی اثر هر لحظه مورد جدیدی براش ارائه کنه یا با یک دیالوگ عمیق برق از سرش بپرونه... اونچه بعضی از دوستان رو توی بخشهای پایانی کتاب یخورده اذیت کرده عدم التفات به این موضوع هست. و اما در رابطه با پایانبندی: این پایانبندی یکجور امضای مختص به این ژانر هستش، و اگه تحلیل عمیقی از کاراکترها داشته باشید، متوجه خواهید شد که اون کاراکتر موثر در پایان بندی ، به نوعی خود شخص نویسنده هست! خب این روایت کمدی در فضایی تاریک و حتی هشدار دهنده ، دغدغهی ذهنی و حاصل جهانبینی و پیشبینی خود نویسنده از آیندهی بشریته... پس قطعا کسی که به این خوبی یک دردمندی رو حس کرده میتونه بیانش کنه ، و قطعا وقتی بیانش حاوی چراغ راه هست، خودش اون چراغ رو به دست میگیره و توی اثر پیش میره. اما اینو مدنظرتون باشه، *دردمنده* که خوب رسالتش رو به انجام رسونده پس حق هم داره توی خلق اثرش جایی برای یک نهیب سنگین داشته باشه.
به نظرم این داستان تنها مناسب نوجوونهاست (البته من خودم چک نکردم، شاید گفته شده باشه که برای چه گروه سنی مناسبه)... سعی شده با حالتی طنز داستان بیان بشه که خب برای ون اصلا طنز نبود، اما نسخه صوتیاش میتونه خندهدار باشه. به خاطر همین توصیه میکنم نسخه صوتی رو بگیرین. جدای از همه اینها یه انتقاد هم دارم به نوع پایان داستان... برای کسانی که دوست ندارن داستان براشون لو بره، مابقی نظرم رو نخونن از نظر من یه تناقض در این داستان وجود داره، در تمام داستان آلن، نقش اصلی داستان تلاش میکنه که امید به زندگی رو در افراد القا کنه و در پایان بعد از اینکه موفق میشه این امید رو به خانوادهاش ببخشه، تصمیم میگیره که به زندگی خودش پایان بده. آیا ما در زندگی تنها یک هدف داریم؟ آیا بعد از موفقیت درسته که به زندگیمون پایان بدیم؟ آیا بعد از رسیدن به یک موفقیت، بهتر نیست امید به موفقیتهای بیشتر داشته باشیم؟ به نظر من پایان این داستان چیزی که القا میکرد، جنبه مثبتی نداشت، درسته که یه بخش خیلی خیلی کوچیکی از داستان رو تشکیل میده، اما برای نویسندهای که در تمام طول داستان به طرق مختلف میخواد امید به زندگی رو پررنگ نشون بده، بهنظرم جالب نیست. مثل یه راننده رالی که پرسرعت تمام مسیر رو طی کرده و درست نزدیک خط پایان مسیرش رو منحرف میکنه... انگار که نویسنده فقط میخواسته یه پایان جالب به داستانش ببخشه و به برداشتهایی که از اون پایان میتونه بشه، توجهی نکرده (این تناقض در نویسنده است)
به نظر من این داستان خیلی زیباست و باید هرچه میتونیم به افراد بیشتری معرفیش کنیم. زیرا هم خود داستان جالبه و هم نتیجه اخلاقی خوبی داره. آلن جوان که در بد ترین محیط ممکن بدنیا اومده و بزرگ شده، تبدیل میشه به یکی از بزرگ ترین منابع الهام زمان خودش و رفتار این کاراکتر حتی به خواننده های داستان هم امید به زندگی و شادی میده. این کاراکتر بدون توجه به اخلاقیات اطرافیانش به زیبا زندگی کردن و زیبا دیدن زندگی و حتی زیبا کردن زندگی دیگران ادامه میده و در این کارش به موفقیت کامل هم میرسه. از این رو این داستان حتی برای افراد افسرده که امیدشان به زندگی رو از دست دادند هم میتونه نقطه ی شروعی باشه. از لحاظ تکنیکی اواخر داستان کشش داستانی از دست میره و برای مدتی خواننده علاقه چندانی به دونستن پایان داستان نداره. زیرا با خوندن همون مقدار میتونه حدس بزنه که داستان پایانی خوش داره و در نهایت همه خانواده با شادی دور هم جمع میشن و بنیاد این مغازه از هم میپاشه. ولی در نهایت خواننده با پایانی شوکه کننده مواجه میشه که اون هم پایان عجیب فردیه که افراد بسیار زیادی رو از خودکشی منصرف کرده و به زندگی امیدوار که این هم نکته جالبی در پایان داستانه که مخاطب رو به وجد میاره. من شدیدا به شما پیشنهاد میکنم که اگر هنوز این داستان رو نخورید و به دنبال داستانی جذاب هستید حتما نگاهی به این کتاب بگذارید. پشیمان خواهید شد
اسپویل! خیلی داستان باحال و خاصی بود. یه دنیای عجیب که تو هیچ کتابی ازش گفته نشده. و یه دیدگاه عجیب به زندگی مردمی که معلوم نیست کجان و چه زمانی این زندگی روایت میشه اما جملهی آخر که با مرگ آلن تموم شد خیلی اذیتم کرد. واقعا داشتم نابود میشدم و فلسفهش رو درک نکردم. اما یکم فکر که کردم نظر من اینه که آلن از اول پر شور و امید بوده. اما این ناراحتی و غم و مرگ و افسرده ای که دیده بود روی روحیه و احساساتش تاثیر گذاشته بود. اما به دلیل روحیه ی امیدوارانهش انگار خودش رو ملزم میدونه تا خونوادش رو از جهل ناامیدی بیرون بیاره و وقتی این حال خوب رو تو خونوادش دیده دیگه نتونسته بمونه تو دنیایی که همه باهاش مخالفن و پر از ناامیدیه و حرف علیهشه. چون این امید و ناتمیدی تو زندگیش در تناقض بودن، خودش رو برای ادامه دادن ناتوان دید و بهنظرش رسالتش در قبال خونوادش تموم شد. و من حس میکنم جون آلن به خونوادش نشون میده که آلن بخاطر امید و انگیزه ی خانوادش خودش و کشت. و برای این که یاد آلن بمونه به حرفاش توجه کنن و خودکشیش یه مرگ ثاثیرگذار برای اونا بوده. تحلیل من از مرگ آلن فقط این میتونه باشه... چون مغزم به جتی دیگه ای برای خودکشیش قد نمیده. گاهی حس میکنم نویسنده فک کرده کتاب جذابیت لازم رو نداسته و برای این گفته بذار آلن خودکشی کنه! آخه فلسفهش چیه واقعا؟!