پس از پایان دومین جنگ جهانی و تسلیم آلمان نازی، شوروی پیشنهاد کرد که آلمان و اتریش، دو کشور شکست خورده، در شمار کشورهای بیطرف قرار گیرند: نه وابسته به بلوک غرب باشند نه بلوک شرق.
این پیشنهاد بعدها در مورد اتریش پذیرفته شد؛ اما در آلمان از همان ابتدا با ایستادگی سرسختانهی حزب دست راستی دموکرات مسیحی (CDu) روبرو شد. شعار کنراد آدِنائر، رهبر جناح راست CDu، این بود: «چیرگیِ کامل بر نیمی از آلمان بهتر از تسلطِ نسبی بر تمامی آن است.» او با این گفتهی مشهورش نشان داد که حتی به بهای دوپارگی میهناش از بیطرفی اجتناب میکند؛ و با کردار سیاسیاش مقدمات این دوپارگی را فراهم آورد تا آلمان بتواند در شمار کشورهای بلوک غرب قرار گیرد و بیطرف نباشد.
حزب دموکرات مسیحی که از بانفوذترین سیاستمداران آلمانی پس از جنگ تشکیل شده بود بر سرِ یک دوراهیِ ــ همانگونه که در این رمان خواهیم دید ــ تعیینکنندهی مسیر تاریخ قرار گرفته بود: آیا دموکرات مسیحیها میبایست با سوسیال دموکراتها همکاری کنند یا با نازیهای هنوز شناخته نشده و نازیهایی که با ترفندهای این حزب تبرئه شده بودند یا بهزودی دوران نسبتا کوتاه زندانشان به پایان میرسید؟ جناح راست CDu که بیشترین سیاستمداران بانفوذ را با خود داشت، راه دوم را انتخاب کرد. پس این جناح باید با بهکار بردن کلیهی امکاناتاش ــ قانونی یا غیرقانونی ــ ابتدا شاخهی میانهرو حزب خود را بدنام یا منزوی میکرد و سپس ائتلاف احزاب سوسیال دموکراسی و کمونیست را با دوپاره کردن آلمان ناممکن مینمود. در صورتی که این دو حزب ائتلاف میکردند، به دلیل وجود دموکراسی در غرب جایی برای خودسرانگیِ حزب کمونیست باقی نمیماند، خودکامگیهایی که در آلمان شرقی کردند و به تبع آن فرو پاشیدند. از سوی دیگر به دلیل وجود آموزههای مارکسیستی در این ائتلاف، در برابر گرایش تدریجی سوسیال دموکراسی به راست سدی به وجود میآمد؛ در برابر آنچه بهویژه در دوران صدراعظمی گرهارد شرودِر شاهد آن بودیم.
این ائتلاف به احتمال بسیار بالا دارای پیشینهی آرای مردم میشد و جناح راست دموکرات مسیحی خانهنشین. کنراد آدنائرِ باهوش این را به خوبی میدانست. او پی برده بود که تنها راه ماندن در بلوک غرب و پرهیز از بیطرفی همکاری با نازیهاست: جنایتکاران جنگی؛ تعدادشان هم بیشمار بود.