کتاب طلوع ستاره مغرب نشر انتشارات بهنام

درباره‌ی کتاب طلوع ستاره مغرب

کتاب «طلوع ستاره مغرب» با عنوان انگلیسی (Rise of the Evening star) نوشته‌ی «براندون مول» برای اولین بار در سال 2007 منتشر شد. این کتاب دومین جلد از مجموعه‌ی 5 جلدی «افسانه» است. این مجموعه‌ی مول پس از انتشار با استقبال بسیار خوبی از سوی مخاطبین روبه‌رو شد و نویسندگان آن هری پاتر جدید معرفی کردند. این مجموعه در سایت آمازون دارای امتیاز 4.7 از 5 است و یکی از محبوب‌ترین کتاب‌های ژانر فانتزی محسوب می‌شود.

مجموعه‌ی «افسانه»، داستان یک خواهر و برادر را روایت می‌کند که به دنبال پدربزرگ و مادر بزرگ خود هستند. این رمان در اخرین سرزمین اسرارآمیز اتفاق می‌افتد براندون مول در این مجموعه منطقه‌ی حفاظت شده‌ی منحصر به فردی را به تصویر کشیده است. در این منطقه موجودات مختلف که همگی ویژگی‌های جادویی و اساطیری دارند با یکدیگر زندگی می‌کنند. این منطقه برای جلوگیری از انتقراض آنها طراحی شده است به همین علت همه‌ی آنها در امنیت به سر می‌برند. هرگونه سرپیچی از قوانینی که برای منطقه محافظت شده وضع شده، عواقب سنگینی برای آنها به همراه دارد. اما رقابت و مبارزه در بیرون از منطقه محافظت شده نیز بالا گرفته است و قدرت‌ها به دنبال کنترل این منطقه هستند.

فصل‌های کتاب طلوع ستاره مغرب

کتاب طلوع ستاره‌ی مغرب از 21 فصل تشکیل شده و 10 فصل ابتدایی آن به ترتیب زیر است:

فصل اول: شاگرد جدید

فصل دوم: صحبت با غریبه‌ها

فصل سوم: دستورالعمل نابودی

فصل چهارم: ونسا

فصل پنجم: تازه واردها

فصل ششم: تانو

فصل هفتم: سیاهچال

فصل هشتم: کولتر

فصل نهم: اسفیتکس

فصل دهم: مهمان ناخوانده

 

درباره‌ی براندون مول، نویسنده‌ی کتاب طلوع ستاره مغرب

براندون مول نویسنده‌ی آثار فانتزی و تخیلی برای کودکان و نوجوانان است. مول در سال 1974 در کشور آمریکا به دنیا آمد و تحصیلات خود را در دانشگاه بریگام یانگ ایالت یوتا به پایان رساند.

براندون مول مانند بسیاری از کودکان و نوجوانان عاشق قصه‌های تخیلی و داستان‌های جی.کی. رولینگ و جی. آر. آر. تالکین بود و می‌توان ردپای  آنها را در نوشته‌های مول مشاهده کرد.  

مول پیش از آنکه به نویسندگی روی بیاورد، شغل‌های مختلفی را امتحان کرد. حتی اولین تلاش‌هایش برای انتشار رمان بی‌نتیجه ماند و اولین رمان او هرگز منتشر نشد. در نهایت تلاش‌های او در سال 2006 نتیجه داد و توانست اولین رمان خود را با نام «افسانه» منتشر کند. افسانه مجموعه‌ای 5 جلدی است و آخرین جلد آن را در سال 2010 عرضه شد. این مجموعه برای گروه سنی 8 الی 13 سال مناسب است.

بسیاری از آثار براندون مول به زبان فارسی ترجمه شده است که از میان آن‌ها می‌توان به مجموعه‎های «آشيانه افسانه»، «دیگرسو» و «روح حیوانی» اشاره کرد.

در بخشی از کتاب طلوع ستاره مغرب می‌خوانیم

در حالیکه هوگو در جنگل تاریک به سرعت پیش می‌رفت. شاخ و برگ درختان به پیکر بزرگ او می‌خوردند و با صدایی شبیه ترقه می‌شکستند. نور ستاره‌ها هیچ راهی برای نفوذ به تاریکی خنک زیر درخت‌ها پیدا نمی‌کرد. هوگو با سرعت خستگی ناپذیری به حرکت ادامه می‌داد. چون مدافع فوتبال آمریکایی که با دو توپ بر می‌گشت. کولتر را زیر یک بازو و سِت را زیر بازوی دیگر زده بود و می‌دوید.

از جنگل خارج شدند و قدم بر روی پلی گذاشتند که روی یک دره عمیق قرار داشت. ست آنجا را می‌شناخت. همان پلی بود که وقتی مادربزرگ او و کندرا را برای مذاکره با نرو می‌برد، از کنار آن پایین رفته بودند. کمی آن طرف تر از پل، هوگو بار دیگر مسیر را ترک کرد و به دویدن پرسروصدا در میان شاخ و برگ درختان ادامه داد. تنها در چند نقطه نور ضعیف ستاره‌ها به داخل جنگل نفوذ و کمی فضا را روشن می‌کرد.

ست همچنان عصبی بود و انتظار ظاهر شدن اولوخ را می‌کشید. هر لحظه احتمال می‌داد که اولوخ بزرگتری به هوگو حمله کند و با یک غرش وحشیانه سکوت شب را در هم بشکند. اما در عوض هوگو خستگی ناپذیر به می‌رفت و موانع را از سر راه برمی‌داشت.

وقتی هوگو به بالای یک سراشیبی تند رسید. بدون اینکه تردیدی به خود راه دهد از آن پایین رفت. ست احساس می‌کرد که با هر قدم احتمال دارد سرنگون شوند. اما گولم زمین نخورد. هنگامی که به یک‌تنه‌ی درخت افتاده روی یک تخته سنگ رسیدند. هوگو بدون استفاده از دست‌هایش از آن بالا رفت. با دور شدن زمین از زیر پایشان ست احساس عجیبی در دلش احساس کرد. مطمئن بود که خواهند افتاد، اما با اینکه درخت زیر پایشان صدا می‌داد. پای گولم هرگز نلغزید.

سرانجام به دشت پهناوری رسیدند که در هر گوشه‌اش یک تپه گرد دیده می‌شد. پس از تاریکی مطلق جنگل؛ اکنون نور ستاره‌ها به اندازه کافی دشت را روشن می‌کرد که محیط اطراف دیده شود. بوته‌های بلند، علف‌های هرز و تیغ سطح زمین را پوشانده بود. در بين دو تپه بزرگ‌تر در انتهای دشت محوطه‌ای پردرخت قرار داشت.

هوگو به سمت دشت قدم برداشت اما در ابتدای بیشه‌زار متوقف شد. کولتر گفت: «چند قدم دیگه برو جلو هوگو.»

گولم به جلو خم شد اما لرزید. به عقب متمایل شد و لرزش از بین رفت. هوگو به آرامی یک پایش را بلند کرد. تلاش کرد قدمی به جلو بردارد اما باز هم شروع به لرزیدن کرد.