کول گفت: «آسون نبود.» فکر میکرد لباسش خیلی شلوغپلوغ است، اما حالا با دیدن لباس پرزرقوبرق صمیمیترین دوستش خیالش راحت شد. آنها وسط راهرو همدیگر را دیدند. سیل دانشآموزان از دو طرفشان سرازیر بود؛ بعضیها لباس هالووین پوشیده بودند و بعضی هم نه. دالتون پرسید: «میآی امشب یهکم آبنبات جمع کنیم؟» کول مکث کرد؛ نگران بود حالا که کلاس ششم هستند، مردم فکر کنند برای قاشقزنی زیادی بزرگاند. دلش نمیخواست مثل بچههای مهدکودکی به نظر برسد. گفت: «دربارهی خونهی اشباح توی خیابون ویلسون چیزی شنیدی؟» دالتون حرفش را اصلاح کرد: «خونهی کوچهی وحشت؟ شنیدهم موش و مار زنده داره.» کول سرش را تکان داد و گفت: «میگن کسی که اونجا اسبابکشی کرده، متخصص جلوههای ویژهست. فکر کنم روی چند تا فیلم مهم کار کرده، شایدم شایعه باشه، ولی هنوزم چیزهای جالبی دربارهش میشنوم. باید بریم ببینیم.» دالتون گفت: «آره حتماً، منم کنجکاوم؛ ولی نمیخوام از سر آبنباتها بگذرم.»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۵۰ مگابایت |
تعداد صفحات | 430 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۴:۲۰:۰۰ |
نویسنده | براندون مول |
مترجم |