کتاب ساحره با عنوان انگلیسی «The Sorceress» در سال 2009 منتشر شد. این اثر سومین جلد از مجموعهی «اسرار نیکولاس فلامل جاودان» نوشتهی مایکل اسکات است.
این مجموعه اگرچه داستانی افسانهای و اسطورهای دارد، اما شخصیتهای آن با افراد واقعی پیوند خورده است. شخصیت اصلی این مجموعه که نیکولاس فلامل نام دارد، شباهت بسیار زیادی با یک شخصیت تاریخی دارد که او را بزرگترین کیمیاگر تاریخ میدانند. سایر شخصیتهای این قصه از افراد مشهور تاریخ و افسانههای دنیا الهام گرفته شده است.
در سومین جلد این مجموعه، فلامل دوقلوها را به لندن میبرد. پرنل نیز پس از نجات از دست ابوالهول و شکست موریگان، با یک عنکبوت بزرگ مهربان اما غیرقابل اعتماد در آلکاتراز گیر میافتد. کتاب ساحره دارای 48 فصل است و اتفاقات آن در دور روز 4 و 5 ژوئن رخ میدهد.
مجموعهی « اسرار نیکولاس فلامل جاودان» به بیش از 20 زبان دنیا ترجمه شده است و کودکان و نوجوانان زیادی در سرتاسر دنیا از آن استقبال کردهاند.
مایکل اسکات نویسندهی سرشناس ایرلندی است که با داستانهای علمی، تخیلی و ترسناک شناخته میشود. مایکل اسکات متولد سال 1959 در دوبلین ایرلند است. او بیش از 30 سال است که مینویسد و آثار مختلفی برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان به نگارش درآورده است. تعداد آثار او به بیش از 100 جلد میرسد و در این میان آنها میتوان آثاری با موضوعات فولکور و عاشقانه، علمی، تخیلی و ترسناک را مشاهده کرد.
اولین اثر مایکل اسکات تحت عنوان «حكايتها و افسانههاي ايرلندي» با الهام از داستانهای عامیانه و افسانههای شفاهی ایرلندی در سال 1983 منتشر شد. این اثر در میان مردم ایرلند از جایگاه ویژهای برخوردار بوده و به یکی از منابع مهم شناخت افسانههای ایرلندی تبدیل شده است.
مایکل اسکات بخش از دوران جوانی را در سفر گذراند و تجربههای این سفر تاثیر مهمی در شکلگیری فضای داستان و شخصیتهای آثار او داشت. مایکل اسکات به افسانهها عشق میورزد. کشور ایرلند با اسطورههای غنی و منحصر به این سرزمین علاقهی او را به داستانهای اسطورهای دو چندان کرده است.
مایکل اسکات با انتشار مجموعهی 6 جلدی « اسرار نيكولاس فلامل جاودان» به شهرت فراوانی دست پیدا کرد. از دیگر آثار این نویسنده میتوان به مجموعهی «آنا دیلون» اشاره کرد که مضمونی عاشقانه دارد. او در طول سالها فعالیت خود جوایز متعددی را کسب کرده است که از این میان میتوان به دریافت جایزهی سال ایرلند اشاره کرد . نام مایکل اسکات نیز در بین ده نویسندهی برتر ادبیات کودک در سایت آمازون ماندگار شده است.
«پونه اشجع» مترجم ایرانی متولد سال 1363 است و در کارنامهی او ترجمهی آثار فانتزی کودک و نوجوان به چشم میخورد. او مجموعهی ششگانه نوشتهی «مایکل اسکات» را به زبان فارسی برگردانده است. کتاب «ساحره» دارای 494 صفحه است و انتشارات بهنام آن را در سال 1390 منتشر کرده است. نسخهی الکترونیک کتاب «ساحره» در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
کیمیاگر، جاش و شکسپیر پرنل که دهانش را باز کرد که جواب بدهد...
اما یک دفعه پنجههای یک موجود در تصویر دیده شد و بعد تصویر از هم پاشید. هر سه نفر، به شکل غریزی ناگهان خودشان را عقب کشیدند.
جاش سردرگم پرسید: «چی شد؟» مانیتور سمت چپ کاملا سیاه بود اما روی مانیتور سمت راست نقطههای قرمز و سبز دیده میشد.
دست چپ فلامل، از شدت فشاری که به دستبند نقرهای میآورد، کاملا سفید شده بود. کیمیاگر نوک انگشتان دست راستش را روی مانیتور فشار داد و شعلههای سبزرنگ آتش در دست دیگر دور دستبند شروع به رقص کردند. صفحه مانیتور با رنگین کمانی از رنگ روشن شد و سپس ده نوار رنگی باریک و عجیب روی مانیتور ظاهر شد. نوارها در کنار هم تصویری از یک راهروی خالی در آن سوی دنیا را نشان میدادند. اما هیچ نشانی از پرنل نبود.
جاش پرسید:«اون چی بود؟»
شکسپیر سرش را تکان داد و گفت: «نمیدونم.» بعد انگشتهای دست راستش را خم کرد و به سمت مانیتور برد. نویسنده گفت: «یه چیزی به سمت مادام پرنل پرید و زخمیش کرد. هرچی بود از اون ور تار عنکبوت پرید بیرون.» با نوک انگشتانش ضربهای به صفحهی مانیتور زد و گفت: «انگار هنوز از طریق تار عنکبوتهای پاره ارتباطمون رو داریم. بذارین دوباره امتحان کنم.»
جاش با نگرانی پرسید: «حالش...حالش خوبه؟» پسرک متوجه شد که دستبند نقرهای از وسط نصف شده است.
تمام بدنش میلرزید، رنگش پریده و لبهایش کبود شده بود. اسم پرنل را آهسته زمزمه کرد.
تصوير لرزید... و بعد دوباره پرنل را دیدند.
ساحره همانطور که دستهایش را با حالت دفاعی جلویش گرفته بود. عقب عقب میرفت. روی شانهاش خراش بزرگی دیده میشد که تا روی بازویش ادامه داشت. پوست کاملا قرمز شده بود.
فلامل باز هم اسم پرنل را زمزمه کرد.
و تازه آن موقع بود که آن را دیدند. موجود ترسناک داشت آرام آرام در راهروی سنگی به سمت ساحره حرکت میکرد. جاش تا به حال چیزی شبیه آن موجود ندیده بود: به همان اندازه که زیبا بوده ترسناک هم بود. تقریبا هم قد خودش بود و با اینکه صورت گرد و گل انداختهاش، مردانه و زیبا بود اما بدن بسیار لاغری داشت و تمام دندهها و استخوانهایش از زیر پوست خاکستریاش دیده میشد. وقتی راه میرفت پاهایش که چیزی بین پای انسان و چنگال پرندگان بود، روی زمین صدا میداد. دستهایش شبیه دست انسان بود، اما ناخنهایش مثل ناخنهای گربه بلند، مشکی و تابدار بودند. روی ستون فقراتش دو بال چرمی بزرگ مثل بالش خفاش درآمده بود. بالهایش پشت سرش روی زمین کشیده میشد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۸۳ مگابایت |
تعداد صفحات | 520 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۷:۲۰:۰۰ |
نویسنده | مایکل اسکات |
مترجم |