

کتاب پیالهای چای بنوش!
مجموعه داستان
نسخه الکترونیک کتاب پیالهای چای بنوش! به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره کتاب پیالهای چای بنوش!
بالاخره یک روز ته سیگارم را کف کافه انداختم و برخاستم. پا بر ته سیگار گذاشتم. سوی میز او رفتم. هیچکس نفس نمیکشید و نگاهها با من بود. جلوش ایستادم. سر بلند کرد، آرام، و لبخندی یگانه زد. گفتم: بالاخره یکی یه روز باید به تو میگفت چقدر زیبایی. کمی به من خیره ماند. قطرهای اشک بر تیغهی ظریف بینیش سرید. سیگارش لب زیر سیگاری میلرزید با دستش. گفت: کی هستی؟ گفتم: بابا لنگدرازو خوندی؟... یا دیدی؟ سر تکان داد و خیره ماند به دود سیگارش. سپس دَمِ تندی کشید و گفت: حتی منم میمیرم. گفتم: حتی من. این اولین و آخرین گفتگوی من با زنی بود که زیباتر از او جهان ندیده بود و شاید نخواهد ببیند. تلاشم را کردم مراسم خاکسپاری شایستهی زیباییش باشد امّا گمانم نشد. پس از درگذشتن او سیگار را ترک کردم و فکر کردم بهتر است بیشتر به جنگل نزدیک خانه بروم و بیشتر با روباهها بازی کنم.
نظرات کاربران درباره کتاب پیالهای چای بنوش!