با رجوع به آثاری که از کافکا به جا مانده است میتوان متقاعد شد که تمثیل برای او تنها نوعی «ژانر ادبی» نیست بلکه ارائهی جهانیست که زیسته است. جهانی که در آن محتوا صورتی چنین ابهامآمیز یافته است. با اینکه چنین ژانری توانسته است نقش ویژهای را در تاریخ ادبیات معاصر بازی کند اما دلایل بیشماری وجود دارد که اساسا قصد کافکا نوآوری نبوده است بلکه برای او ادبیات گونهای هستیشناسی است. از کسی که هستی خود را ادبیات میداند چیز دیگری نمیتوان انتظار داشت. در نتیجه میتوان مدعی شد که صورت تمثیلی این قطعات و حتی ناتمامماندن آثار او، بهویژه رمانهایش، خواسته یا ناخواسته، خودآگاه یا ناخودآگاه، اتفاقی نیست و دلایلی ساختاری دارد که از جهانبینی او نشأت میگیرد.