کتاب صوتی خدمتکار در حال تماشاست فریدا مک‌ فادن ماه آوا

بخشی از کتاب

می‌گویم: "انزو"

از روی شانه‌اش به من نگاه می‌کند و می‌گوید: "میلی، چند لحظه به من فرصت بده. قیچی باغبانی در دستم لیز خورد و دستم را بریدم. لعنتی. "

جای هیچ‌گونه بریدگی روی دستش نمی‌بینم. تنها چیزی که می‌بینم خون زیادی است از مجرای فاضلاب خارج می‌شود.

او از من می‌پرسد: "چیزی شده؟ "

دهانم را باز می‌کنم تا آن اتفاق وحشتناکی را که تازه دیدم برایش تعریف کنم. همین که می‌خواهم بگویم جاناتان لاول در خانه کناری کشته شده است، جلوی تیشرت سفیدش را می‌بینم که پر از خون است، احساس خیلی بدی دارم، حس می‌کنم که او خودش از قبل می‌دانسته که چنین اتفاقی رخ داده است. می‌گوید: "میلی؟ "

از دور صدای آژیر پلیس را می‌شنوم که هر لحظه بلندتر می‌شود، اما من که با پلیس تماس نگرفتم. در هر صورت آن‌ها دارند به اینجا نزدیک می‌شوند و ظاهرا می‌دانند که چه اتفاقی افتاده است. انزو ابروهای تیره‌اش را در هم می‌کشد و می‌گوید: "میلی؟ چیزی می‌خواهی بگویی؟ "

با صدای لرزان می‌گویم: "جاناتان لاول مرده، یک نفر او را با چاقو کشته است. "