مرگ در جانم تلاطم میکند این روزها
زندگی دارد مرا گم میکند این روزها
عشق میآید خبر میگیرد از اندوه من
درد میآید تبسّم میکند این روزها
گاه تنهایی میآید مینشیند پای حوض
سنگ هم با من تکلّم میکند این روزها
مرگ از جسمم نمیپرسد که حتّی کیستی
مرگ بر روحم ترحّم میکند این روزها
روح بازیگوش، میخندد به جسم خستهام
جسم، روحم را تجسّم میکند این روزها
دختران کوزه بر سر، میرسند از راه دور
کوزهگر خاک مرا خُم میکند این روزها