از کودکی در دستههای سینهزنی و عزاداری گم میشدم. هنوز هم گمشده آن دستههایم. محرم که میآید کتیبههای محتشم را بر دیوار دل میکوبم و تا اربعین دلتنگ آن ظهر عطشان میمانم.
این سالهای آخر، شعرهایی اینجا و آنجا از برخی مداحان آشنا و ناآشنا میشنوم که بیش از آنکه دل را بارانی کند، داعیه خودنمایی دارد، حال آنکه اصل در کربلا گم شدن است و به اصل خویش رسیدن. همین انگیزهای شد تا این اشعار را در دفتری فراهم آورم و هدیهاش کنم به مداحان سوختهدل آلالله، بهخصوص آنان که به لحن عاشورا تکلم میکنند و حنجرهشان وقف مظلومیت حسین و یاران است. میتوانستم به جای این شعرها اشعاری انتخاب کنم که زرق و برق الفاظش امروزیتر باشد، اما فرمان از دل گرفتم و حکایت چنین شد که میبینید.
تلاش شده است تا در شعرهای این دفتر ضعفهای دستوری و زبانی و بهخصوص محتوایی کمتر به چشم بیاید.
اگرچه برخی از این شعرها را بارها شنیدهاید، شعر خوب و بااصالت و باپشتوانه همیشه تازه است.
برخی از شعرها از حیث زمانی نیز تازهاند. شعرهای این دفتر را میتوان بر منابر خواند و با آنها اشک ریخت. میتوانستم شعرهایی سادهتر از این نیز انتخاب کنم، در محدوده نوحههای حسینی، و نیز دفتری از اشعار عاشورایی که بتوان آن را در محافل دانشگاهی و روشنفکری نیز طرح کرد و حتی به زبانهای دیگر آن را ترجمه کرد. اما در این محرم پُرشور، بگذار باقیات صالحات من و شاعران این دفتر، همین شعرهایی باشد که میخوانید.
و حرف آخر اینکه کاش میشد دوباره در دستههای سینهزنی گم شد.
علیرضا قزوه