حالا که دربهدر شدهایّ و عیالوار
آتش بزن یکی پر سیمرغ، زالوار
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کردهای
کندی تو پوست از سر من، پرتقالوار
شاعر نبودهای که بدانی چه میکشم
از این دهان بی در و دربان گالوار
قسمت کنید پیرهن خونی مرا
بین برادران غیورم حلالوار
مردادماه بود و عرق ریختم چهقدر
بالای پشت بام شما، آبسالوار
آتش بگیر و مثل رفیقان خود بسوز
خواهی که روسیاه نمانی زغالوار
چون فیلمهای راز بقا خورده میشود
هرکس که تند و تیز نباشد غزالوار
اوّل مرا در آتش عشقت کباب کن
بعداً نمک بپاش به زخمم بلالوار
اصلاً به پشتِبام بیا، هی به این و آن
چون ماه نو نشان بده ما را هلالوار
با یک زبان که حرف دلم حالیات نشد
با ده زبان جدال کنم با تو لالوار...