بشر امروز به اسطوره نیاز دارد، ولی بالاتر از اسطورهها اسوهها هستند. تاریخ اسوهها طولانی است، ولی در دست ما چیز زیادی نمانده است، چون تاریخْ مخدوش شده است. و این بهره که اسوههای ما به حساب میآیند بیشتر به دلیل نزدیکی به زمانِ ما هستند، وگرنه در زمانهای دور، ابراهیم و موسی و عیسی و... فراوان تحریف و دروغ را شاهدیم. به عنوان مثال، در برخی از تاریخها و کتب مقدس شاهدیم که یعقوب و عیسو، که دو برادرند، دو برادری که هر دو از پیامبران و اولیا به حساب میآیند، در مسئلۀ پیامبری و جانشینی پدر نیز با خیانت و دسیسه به این مقام میرسند. پدرشان، که کور است، از پسر بزرگ، عیسو، میخواهد به صحرا برود و آهویی شکار کند تا او قدرت پیدا کرده که فرزندش را متبرک کند. وقتی عیسو به صحرا میرود، برادر دیگر او، با همدستی مادر، زیرکی به خرج میدهد و پیشقدم میشود تا به واسطۀ پدری که کور است متبرک شود. آنها پدر را فریب میدهند و بزغالهای را میکشند تا به جای آهو به پدر بخورانند و یعقوب میگوید که برادرم بدنی پُرمو دارد و پدر مرا لمس میکند و خواهد شناخت. مادر میگوید: «از پوست همین بزغاله استفاده میکنیم تا پدرت دچار اشتباه شود! و تصور کند تو عیسو هستی، نه یعقوب.» به این ترتیب، یعقوب پیش از عیسو متبرک میشود. چون عیسو بازمیگردد، درمییابد که به او خیانت شده است و میخواهد ماجرای هابیل و قابیل را تکرار کند. میگوید که من یعقوب را خواهم کشت. یعقوب میگریزد؛ گریزی شگفت که در کتاب مقدس شرح آن آمده است و منجر به آن میشود که یعقوبْ اسرائیل شود. «اسرا» حرکت کردن در شب را گویند و «ئیل» هم یکی از نامهای خداوند تعالی است. در آن شب، یعقوب در جایی ـ در بین راه ـ سر بر زمین میگذارد و میبیند که فرشتگان از آسمان فرود میآیند. فردا آن محیط را، که محل نزول فرشتگان بوده است، حصار میکشد و به عنوان یکی از جاهای مقدس و خانۀ خدا نامگذاری میکند و خودش از آن شب «اسرائیل» نامیده میشود، یعنی کسی که در شب و در سیرْ خدا را ملاقات کرد.