ادیت: آه، فلیکس عزیز، تو برای علیاحضرت حکم یک شیء را داری، شبیه یک تکه مبل. بهتر است از داشتن چنین نقشی استعفا بدهی.
فلیکس: من از دوستان پادشاه بودم.
ادیت: و احتمالاً این تنها دلیلی است که علیاحضرت با تو مدارا میکنند.
فلیکس: علیاحضرت در حین سفر به اینجا، در کالسکه، چهار مرتبه با من حرف زدند.
ادیت: این از ادب و نزاکت ملکه است. در سفر همیشه با متانت رفتار میکنند، درست مثل پوشیدن دستکشهای پوستی! ایشان با تو از کوهها و درهها و برف و اسبها سخن گفتند و اینها مواردی هستند که به فهم تو محدود میشوند نه چیز دیگر. پس زیاد از این بابت احساساتی نشو!
فلیکس: پس از درنگی کوتاه و شنیدن صدای یک تندر.
اما ... خداوندا ... مرا ببخش ... ادیت ... تو حسودی؟
ادیت: با خندهای دیوانهوار.
حسود؟ من؟ به چه کسی و به چه علتی؟ آهان. شاید عقیدهی تو این است.
-متن از کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 313.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 214 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
نویسنده | ژان کوکتو |
مترجم |