کتاب «برادران کارامازوف» داستانی پرشکوه از «فئودور داستايفسكی»، نویسندهی مطرح اهل روسیه است که اولین بار در سالهای ۸۰–۱۸۷۹ بهصورت پاورقی در یکی از نشریههای روسی منتشر شد. داستان این کتاب دربارهی پدری به نام «فیودور پاولویچ کارامازوف» و سه پسرش به نامهای «دیمیتری»، «ایوان» و «آلیوشا» و فرزند نامشروعش «اسمردیاکوف» است. روابط این خانواده و فرازوفرودهای زندگی آنها این داستان را شکل میدهد. «فئودور داستايفسكی» ادیب روسی ابعاد گوناگون زندگی این افراد را با چنان ظرافت و زیبایی به تصویر میکشد که این داستان به یکی از بیهمانندترین آثار روسی تبدیل شده است. این نویسنده لایههای رفتاری هر یک از شخصیتهای داستان را کنکاش کرده و با قلمی تاثیرگذار داستانی مملو از درس و تجربه را به خواننده هدیه داده است. «داستايفسكی» در این داستان مفاهیم عمیق انسانی، عشق، خیانت و حسرت را دستمایهی داستانش قرار داده و اثری تأملبرانگیز بهجا گذاشته است.
کتاب «برادران کارامازوف» پس از انتشار و ترجمه به زبانهای گوناگون بر نویسندگان و افراد بسیار تأثیر گذاشت و تحسین افراد نامداری همچون «آلبرت اینشتین»، «زیگموند فروید»، «مارتین هایدگر»، «لودویگ ویتگنشتاین» و «پاپ بندیکت شانزدهم» را به دنبال داشت. «فئودور داستايفسكی» سالهای آخر عمرش را وقف نوشتن این داستان کرد که طبق اسناد تاریخی این داستان مجموعه اول سهگانهای بوده است که به دلیل مرگ «فیودور» ناتمام ماند.
«فیودور داستایِفسکی» Fyodor Dostoyevsky نویسندهی مشهور روسیه در 11 نوامبر سال 1821 در مسکو به دنیا آمد. او در نوجوانی مادر و پدرش را از دست داد و پس از قبولی در امتحانات ورودی دانشکده مهندسی نظامی جوانی مدتی را در وزارت جنگ مشغول به کار شد. او در این دوران به ترجمهی آثار گوناگون ازجمله اوژنی گرانده اثر بالزاک روی آورد و اولین داستانش به نام «بیچارگان» را در سال 1846 منتشر کرد. او در کنار نوشتن به جریانهای روشنفکری حاکم بر آن دوران روسیه پوست و به جرم براندازی نظام به زندان افتاد و به سیبری برای انجام خدمات سربازی فرستاده شد. او پس از رهایی از زندان بار دیگر به مسکو بازگشت و مدتی را به روزنامهنگاری مشغول شد. او از طریق نوشتن امرارمعاش میکرد و همواره درگیر مشکلات جدی مالی بود. او در فوریه سال 1881 براثر خونریزی ریه درگذشت و در گورستان «تیخوین» در سنپترزبورگ روسیه به خاک سپرده شد.
«فیودور داستایِفسکی» نویسنده و ادیب برجسته و شاخص روسیه است که با خلق آثار ویژه و روانکاوی شخصیتهای داستانهایش، ادبیات قرن نوزدهم را با تحولات جدی روبهرو کرد. آثار این چهره از ارزش ادبی بالایی برخوردار هستند و تا امروز در سراسر جهان تجدید چاپ میشوند. او تمام زندگیاش را وقف نوشتن کرد و در سالهای آخر عمرش رمانهای شاهکار «همیشه شوهر»، «ابله» و «جنزدگان» یا «شیاطین» را نوشت و گنجینهی باارزشی از خودش به یادگار گذاشت.
کتاب «برادران کارامازوف» نوشتهی «فئودور داستايفسكی» را انتشارات ناهید با ترجمهی «صالح حسینی» در سال 1381 منتشر کرده است که در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. «صالح حسینی» مترجم و منتقد ایرانی تحصیلاتش را در رشتهی زبان انگلیسی در دانشگاه جرج واشینگتن به سرانجام رسانده است. او ترجمهی آثار نویسندگان بزرگ دنیا ازجمله «جوزف کنراد»، «ویرجینیا وولف»، «ویلیام فاکنر» و «لئو تولستوی» را در کارنامهی کاریاش دارد.
اتاق مسکونی خانواده سروان اسنگیریف بازنشسته، برای خواننده آشنا است. در آن لحظه در اتاق بسته بود و چند نفر عیادت کننده در آن اجتماع کرده بودند. چند تا از پسرها با ایلیوشا نشسته بودند و، با اينکه آنها را آلیوشا آورده و با ایلیوشا آشتی داده بود، هیچکدامشان حاضر نبودند تن به آن بدهند. تمام هنری که آلیوشا به کار برده بود، این بود که آنها را، یکی یکی، بدون «لوس بازی»، نزد ایلیوشا ببرد و وانمود کند این کار را تصادفی و بدون نقشه انجام میدهد. اين کار برای ایلیوشای رنجور تسکین بزرگی بود. با دیدن ابراز محبت و همدلی پسرها، که زمانی دشمنش میبودند، سخت متأثر میشد. فقط جای کراسوتکین خالی بود و غیبتش بار سنگینی بر دل ایلیوشا بود. شاید تلختر از تمام یادهای تلخش چاقو زدن به کراسوتکین - تنها یار و یاورش - بود. اسموروف کوچولوی باهوش، که اول از همه با ایلیوشا آشتی کرده بود، نظرش همین بود. اما وقتی اسموروف به کراسوتکین اشاره داد که آلیوشا میخواهد بیاید و درباره موضوعی ببیندش، کراسوتکین گفته اسموروف را قطع کرد و فرمانش داد به کارامازوف بگوید که خودش صلاحش را بهتر میداند و نصیحت کسی را نمیخواهد، اگر هم برای دیدن ایلیوشا برود، زمانش را خودش انتخاب میکند، چون «دلایل خودش» را دارد.
این موضوع دو هفته پیش از این یکشنبه بود. برای همین بود که آلیوشا، به خلاف نیتش، به دیدن او نرفته بود. اما گو اينکه انتظار میکشید، باز هم دو بار اسموروف را به سراغش فرستاد. و هر دو بار، کراسوتکین با لحنی پرخاشگرانه و دور از ادب جواب رد داد و به آلیوشا پیغام فرستاد که دیگر مزاحمش نشود، و اگر هم خودش بیاید، او، یعنی کراسوتکین، به هیچ رو نزد ایلیوشا نمیرود. تا آخرین روز، اسموروف نمیدانست که کراسوتکین قصد کرده است آن روز صبح به سراغ ایلیوشا برود، و تنها عصر روز پیش، که از اسموروف جدا میشد، به او گفت صبح روز بعد در خانه منتظرش بماند، چون میخواهد همراه او به خانه اسنگیریف ها برود، اما هشدارش داد که زبانش را قرص نگه دارد، چون میخواهد بهطور تصادفی آنجا برود. اسموروف اطاعت کرد. تصور اسموروف که کولیا سگ گمشده را باز پس میآورد، از این جا ناشی میشد که از زبان کولیا دررفته بود: «اگر آن سگ زنده باشد، لابد آنها خرند که پیدایش نمیکنند.»
وقتی اسموروف، که منتظر فرصتی بود، با ترسولرز به حدسش درباره سگ اشاره کرد، کراسوتکین از کوره دررفت. «وقتی خودم سگ دارم، آنقدرها خر نیستم که توی شهر راه بیفتم و دنبال سگ دیگران بگردم! تازه، مگر میشود تصور کرد که سگی پس از بلعیدن یک سوزن زنده بماند؟ به این میگویند لوس بازی.»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 4.۱۲ مگابایت |
تعداد صفحات | 595 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۹:۵۰:۰۰ |
نویسنده | فئودور داستایفسکی |
مترجم | صالح حسینی |
ناشر | انتشارات ناهید |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | the brothers karamazov |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۳/۱۰/۲۳ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
قیمت چاپی | 325,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
بالاخره این کتاب تموم شد. اما این ترجمه به هیچکس پیشنهاد نمیکنم خیلی خیلی بد بود و از لغات بسیار سخت و پیچیده ای استفاده شده. خواندن کتاب بسیار سخت کرده.. در کل داستان خوب بود اما ترجمه افتضاح
داستایوفکی کراشمه
یقیناً ترجمهی آقای پرویز شهدی هزاران برابر جذابتر و گیراتر از این ترجمه بود.
اینقدر رمان زیبایی بود که بعدتمام کردن کتاب غم سنگینی روی دلم افتاد.حس کردم دلم برای آلکسی تنگ میشه.
ترجمه خوب نبود در کل رمان خوبی بود ولی آخرش دقیقا معلوم نشد که میتیا فرار کرد یا نه چون قرار بود فرارش بدن
این دقیقا چه مدل ترجمه ای هست؟ اصلا مگه میشه این قدر ضعیف و بد و نامفهوم با جمله های ۱۰ پاراگرافی
عاشق اونجاهاشم که باهم بحث میکنن. ولی هر ۳تاشون خوشتیپ و جذاب بودن اما باباهه نه. چرا؟
ترجمه آقای حسینی اصلا خوشخوان نیست.
ترجمه عالی ، داستان عالی ، عاشششق داستانای روسی ام چون پر از شخصیت و اتفاقات جورواجوره
ای کاش ترجمه ی آقای شهدی را قرار می دادید