پیش از طرح روابط پارادوکسیکال فلسفه و سیاست مایلم چند پرسش ساده را درباره آینده خود فلسفه به بحث بگذارم.
این کار را با رجوع به یکی از اساتیدم یعنی لویی آلتوسر آغاز میکنم. از دید آلتوسر زایش مارکسیسم یک موضوع ساده نیست. این زایش به دو انقلاب و دو رخداد فکری بزرگ وابسته بود. نخست یک رخداد علمی؛ چیزی که بهعنوان علم تاریخ توسط مارکس آفریده شد و نام آن «ماتریالیسم تاریخی» است. رخداد دوم که در اساس امری فلسفی بود توسط مارکس و تنی چند از متفکران بهمنزله گرایشی جدید در فلسفه خلق شد و «ماتریالیسم دیالکتیک» نام گرفت.(۲۴) به تعبیری میتوان گفت برای روشنیبخشی و یاریدهی به تولد یک علم جدید فلسفه نوینی فراخوانده شد. همانگونه که فلسفه افلاطون با آغاز ریاضیات به صحنه آمد و فلسفه کانت با فیزیک نیوتنی. در این باره مشکلی وجود ندارد، اما در همین بستر میتوان درباره آینده فلسفه اشارات کوچکی کرد.
میتوانیم با این واقعیت بحث خویش را آغاز کنیم که آینده فلسفه اصولاً به خود آن و تاریخش وابسته نیست، بلکه به واقعیتهای جدیدی در برخی از حوزههای مشخص گره خورده است که ماهیتا بیواسطه فلسفی نیستند. بهویژه واقعیتهایی که به حوزه علم تعلق دارند، از قبیل ریاضیات برای افلاطون، دکارت و لایبنیتس؛ فیزیک برای کانت، وایتهد یا پوپر؛ تاریخ برای هگل و مارکس؛ و زیستشناسی برای نیچه، برگسون و یا دلوز.
من کاملاً با این گزاره همراهم که فلسفه به قلمروهای معین غیرفلسفیای وابسته است که آنها را «شروط فلسفه» مینامم. فقط یادآوری کنم که نمیخواهم شروط فلسفه را صرفا به آفرینش یا تحولات علوم محدود کنم. من مجموعه شروط بسیار وسیعتری را در نظر دارم که به چهار گونه مختلف تعلق دارند: بیشک علم و همچنین سیاست، هنر و عشق.
بنابراین کارهای خود من برای مثال وابسته است به دریافتی جدید از امر نامتناهی و البته فرمهای نوین سیاست انقلابی، اشعار عالی مالارمه، رمبو، پسوآ، ماندلشتام و یا والاس استیونس، نمایشنامههای بکت و همچنین فیگورهای نوینی از عشق که در بستر روانکاوی ظهور پیدا کردهاند و نیز دگرگونی کامل همه پرسشهای مربوط به سکس و جنسیت.