ناجی گفت: باید بگویم شهر شما تنها شهری است که بیماری و نیروهای شیطانی به آن نفوذ نکرده. به همین دلیل ما به اینجا فرستاده شدیم تا به شما مردم یاری برسانیم.
مردم هیجانزده برای آنها هورا کشیدند و با خوشحالی بالا و پایین پریدند.
ناجی بزرگ دوباره علامت سکوت داد.
- اما توجه کنید... نکتهی بسیار مهم دیگری وجود دارد. خروج از این شهر و نیز ورود افراد غریبه، مساوی است با انتقال بیماری به این شهر و گرفتاری همهی مردم. اگر شما نمیخواهید که به بیماریها و نیروهای شیطانی مبتلا شوید نباید از این شهر خارج شوید و نیز نباید به زلزلهزدههای سایر شهرها اجازهی ورود بدهید.
مردم یکصدا فریاد زدند:
- اجازه نمیدهیم! اجازه نمیدهیم!
- شما مردم آگاهی هستید و خودتان بهتر میدانید که چطور از خودتان در برابر نیروهای شیطانی مراقبت کنید. اما پیشنهاد ما این است که از طلوع صبح فردا دست به کار شویم و همگی با هم دورتادور شهر را دیوار بکشیم. دیواری آنقدر بلند که هیچ جنبندهای توانایی بالا رفتن از آن را نداشته باشد و آنقدر محکم که هیچ نیرویی قادر به فروریختنش نباشد.
هشت ماه بعد دیوار ساخته شد...