0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  غرور و تعصب نشر اهورا قلم

کتاب غرور و تعصب نشر اهورا قلم

کتاب متنی
نویسنده:
درباره غرور و تعصب

همه فرض‌شان این است که مرد مجرد پول و پله‌دار قاعدتاً زن می‌خواهد. وقتی چنین مردی وارد محل جدیدی می شود، هرقدر هم که احساسات یا عقایدش ناشناخته باشد، چنان این فرض در ذهن خانواده­های اطراف جا افتاده است که او را حق مسلم یکی از دخترهای خود می­دانند. روزی خانم بنت به شوهرش گفت: «آقای بنت عزیز، شنیده­ای که ندرفیلد پارک را بالاخره اجاره داده­اند؟» آقای بنت در جواب گفت: «که نه، نشنیده است.» خانم بنت گفت: «ولی اجاره شده. همین الآن خانم لانگ اینجا بود، سیر تا پیازش را گفت.» آقای بنت جوابی نداد. زنش بی طاقت شد و با صدای بلند گفت: «نمی­خواهی بدانی چه کسی اجاره­اش کرده؟» «تو می­خواهی به من بگویی. باشد، گوش می­کنم.» همین اجازه کافی بود. «بله، عزیزم، باید بدانی. خانم لانگ می­گوید که ندرفیلد را یک جوان پول و پله­دار اجاره کرده که مال شمال انگلستان است. روز دوشنبه با کالسکه­ای که چهار اسب داشت، آمده بود ملک را ببیند. آن قدر خوشش آمد که درجا با آقای موریس توافق کرد. قرار است قبل از پاییز بیاید بنشیند. چند تا از خدمتکارهایش تا آخر هفته بعد می آیند به این خانه.» «آقا اسمش چیست؟» «بینگلی.» «متأهل یا مجرد؟» «اوه! مجرد، عزیزم، این که معلوم است! مجرد و حسابی هم پولدار. عایدی اش سالی چهار پنج هزار تاست. جان می­دهد برای دخترهای ما!» «چه طور؟ چه ربطی به آنها دارد؟» زنش جواب داد: «آقای بنت، عزیز من، فکر و حواست کجاست! خب، باید بفهمی که منظورم ازدواجش با یکی از دخترهای ماست.» «آقا هم برای همین کار آمده اینجا؟» «برای همین کار؛ چه حرف­ها! اصلا می­فهمی چه می گویی؟ خب، احتمالش زیاد است که عاشق یکی­شان بشود. به خاطر همین، تا آمد باید بروی دیدنش.» «من دلیلی برای این کار نمی بینم. تو و دخترها اگر می خواهید بروید. حتی می­توانی خود دخترها را تنها بفرستی بروند. تازه شاید خیلی بهتر هم باشد، چون تو هم مثل آنها خوشگلی و هیچ بعید نیست آقای بینگلی از تو بیشتر خوشش بیاید.» «عزیزم، تو لطف داری. البته من یک زمانی بدک نبودم، اما حالا که ادعایی ندارم. زنی که پنج تا دختر گنده دارد که دیگر به فکر خوشگلی خودش نیست. چیزی هم از خوشگلیاش نمانده که بخواهد به آن فکر کند.» «ولی، عزیزم، وقتی آقای بینگلی آمد همسایه ما شد تو حتماً باید بروی دیدنش.» «این کار از من ساخته نیست، خیالت راحت باشد.» «یک کم فکر دخترهایت باش. به این فکر کن که یکی­شان حسابی سروسامان پیدا می­کند. سر ویلیام و لیدی لوکاس هم می خواهند بروند دیدنش، فقط هم برای همین کار خودت که بهتر از من می­دانی، آنها کلاً به دیدن تازه واردها نمی روند. تو حتماً باید بروی، چون تو اگر نروی، ما چه طور به دیدنش برویم.» «خیلی داری سخت می­گیری. تازه مطمئنم آقای بینگلی از دیدن تان خیلی هم خوشحال می شود. من هم چند خط می‌نویسم بدهید دست ایشان تا خیالشان راحت باشد که من از ته دل راضی­ام ایشان با هر کدام از دخترها که دل­شان خواست ازدواج بفرمایند. البته باید ذکر خیری هم از لیزی کوچولوی خودم بکنم.» «اصلاً دلم نمی خواهد این کار را بکنی. لیزی که سرتر از بقیه نیست. راستش نصف خوشگلی جین را هم ندارد، بگو و بخند لیدیا را هم ندارد. ولی تو همیشه او را سرتر می­دانی.» آقای بنت در جواب گفت: «هیچ کدامشان چنگی به دل نمی‌زنند. اینها هم مثل بقیه دخترها احمق و خرفت اند. اما لیزی تیزهوش تر از خواهرهایش است.» «آقای بنت، چه طور دلت می­آید تو سر بچه های خودت بزنی؟ اصلاً تو خوشت می­آید ناراحتم کنی. هیچ به فکر اعصاب ضعیف من نیستی.» «اشتباه می­کنی، عزیزم. من خیلی هوای اعصابت را دارم. اعصابت دوست قدیمی من است. لااقل بیست سال است که شاهدم با احترام از اعصابت حرف می زنی.» «أه! تو نمی فهمی من چه غم وغصه ای می­خورم.» «امیدوارم غم و غصه ات تمام بشود، سال­های سال هم زنده بمانی و ببینی که دسته دسته جوان­های چهارهزار پوندی می آیند به این حوالی.» «ولی اگر بیست تا از این جوان­ها هم بیایند اینجا چه فایده­ای برای من دارد؟ تو که نمی­روی به دیدنشان.» «خیالت را ناراحت نکن، عزیزم، اگر بیست تا باشند حتماً به دیدن همه شان می روم.» آقای بنت معجون عجیبی از حاضرجوابی، طنز و کنایه، توداری و دمدمی مزاجی بود، طوری که بیست و سه سال زندگی مشترک هم کافی نبود تا همسرش به شخصیت او پی ببرد. اما فکر خانم بنت را راحت تر می­شد خواند. زنی بود با درک و شعور نه چندان زیاد، سواد و معلومات کم، و خلق وخوی متغیر. وقتی از چیزی ناراضی بود فکر می­کرد عصبی است. کار و بارش در زندگی این بود که دخترهایش را شوهر بدهد. تفریحش نیز دید و بازدید و کنجکاوی بود.

دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
2.۳۵ مگابایت
تعداد صفحات
370 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۱۲:۲۰:۰۰
نویسندهجین آستین
مترجم پروین شریفی فرد
ناشراهورا قلم
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۴۰۱/۰۵/۰۵
قیمت ارزی
5 دلار
قیمت چاپی
150,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۲.۳۵ مگابایت
۳۷۰ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
منتظر امتیاز
70,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
غرور و تعصب
جین آستین
اهورا قلم
منتظر امتیاز
70,000
تومان