رمان ۱۹۸۴ جورج اورول، بیانگر روحیهای خاص و هشداردهنده است. روحیهی به تصویر کشیده شده در این کتاب، نومیدی نسبت به آیندهی انسان است و به همگان هشدار میدهد که اگر روند تاریخ تغییر نکند. انسانها در سراسر دنیا، بیآنکه خود بدانند، خصوصیات انسانی خود را از دست میدهند و به آدمهایی ماشینی و بیروح تبدیل میگردند.
ناامیدی نسبت به آیندهی انسان در تقابل آشکار با اساسیترین جنبههای تفکر غربی، یعنی ایمان به پیشرفت بشر و قابلیت انسان در ایجاد دنیایی سرشار از صلح و عدالت است. این امید، از تفکر رومی و یونانی، همچنین مفهوم مسیحایی پیامبران عهد عتیق ریشه میگیرد. فلسفهی تاریخ عهد عتیق بر این اعتقاد استوار شده که: انسان رشد میکند و در طول تاریخ شکوفا میشود و به همان چیزی که مقدر شده، تبدیل میشود. بر این اساس انسان قدرت عشق و منطق خود را پرورش میدهد و به کمال میرساند و از این طریق دنیا را تحت سیطره خویش در میآورد؛ و در عین حال که با طبیعت و دیگر انسانها وحدت مییابد، فردیت خود را حفظ میکند. هدف انسان، صلح و عدالت جهانی است و پیامبران ایمان دارند که بهرغم تمام خطاها و گناهان بشر، سرانجام «روز موعد»، که در ظهور مسیح تبلور یافته است، فرا خواهد رسید.