وقتی آلتگلد او را برای نخستین بار دید نمی دانست کیست، اما در خیابان ایستاد. چهره جدی و سخت آن زن همچنین سخنانش توجه او را جلب کرد. آن زن کت مردانه کهنه و ژنده ای پوشیده بود که یقه آن را زیر گلو با سنجاق قفلی بسته بود. موهایش را با روسری پوشانده بود و کف یک کفشش را با یک تکه نخ بند کرده بود. در کنارش میز کوچگی قرار داشت که روی آن انباشه از کتاب بود. روز زمستانی سردی بود. نزدیک گرگ و میش و اندک کسانی که در خیابان ها بودند به خانه های گرم و نزد خانواده میشتافتند. اما عنوان آن کتاب ها نظر آلتگلد را جلب کرد و این امر، همراه با سخنان آن زن: «تا زمانی که ذره ای شهامت باقی است عدالت از روی زمین بر نخواهد افتاد.» موحب شد که مکث کند و یک کتاب بردارد. عنوان کتاب چنین بود:
زندگی آلبرت ر. پارسونز.