سَم شپارد کار روی کتاب جاسوس اولشخص را در سال ۲۰۱۶ شروع کرد. نسخهٔ اولش را با دستخط خودش نوشت، چون دیگر به خاطر بیماری لوگهریگ نمیتوانست از ماشینتحریر استفاده کند. وقتی نوشتن با دستهایش هم ناممکن شد، بخشهایی از کتاب را ضبط کرد، بعد صداهای ضبطشدهاش را خانوادهاش پیاده کردند. وقتی ضبط کردن صدا هم دشوار شد، شروع کرد به دیکتهٔ صفحات باقیماندهٔ کتاب. دوست قدیمی سم، پَتی اسمیت، در ویرایش دستنوشتهها بهش کمک کرد. سم به همراه خانوادهاش کتاب را بازبینی کرد و نسخهٔ آخر کتاب را چند روز پیش از مرگش، در تاریخ ۲۷ جولای ۲۰۱۷، به خانوادهاش دیکته کرد.
بریده ای از کتاب:
یک سبد آزمایش برایم نوشتند، درست وسط دل صحرا، صحرای پِینتد، سرزمین آپاچیها، سرزمین کاکتوسهای ساگوارو. البته که آزمایش خون هم برایم نوشتند، همه نوع آزمایش خون برای بررسی گلبولهای سفید و قرمزم، آزمایش این در مقابل آن. بعد آزمایش از ستون فقراتم. حتی توی ستون فقراتم سوزن فرو کردند. امآرآی ازم گرفتند. به تمام بدنم لوله وصل کردند تا ببینند آیا در عضله یا استخوان ازکارافتادگیای وجود دارد یا نه. سطوح متقاطع بدن، سطوح غیرمتقاطع. رادیولوژی. عکس از روحِ جسمم. زوال جسمم را دیدند و هر چیز دیگری هم که بود دیدند و در نهایت به هیچ جوابی نرسیدند تا اینکه یک یارویی که موسیاه بود و روپوش سفید تنش بود و عینک زده بود و به گمانم یکجور عصبشناس بود، با میلهای فلزی شروع کرد به من شوک الکتریکی دادن. میلهها را در دو دستم گذاشت. موج الکتریکیای از میلهها عبور میداد و میتوانستم شوک را در دستهایم حس کنم. او بود که به این نتیجه رسید که یک جای کارم ایراد دارد. به او گفتم: «اینو از قبل هم میدونستم که یه جای کارم ایراد داره؛ فکر میکنی برای چی اومدهم اینجا؟» خیرهام شد.
صبحش در یکی از غذاخوریهای مکزیکی میتوانستم صبحانه بخورم: کیک ذرت، پنیر و تخممرغ، سس تند سبز.