مهاجران از نقشی که ایفای آن را برعهده داشتند چندان آگاه نبودند. آنان به تاریخ نمیاندیشیدند و خود را بخشی از تاریخ نمیپنداشتند. در اسطورۀ مکانی که بهسوی آن میرفتند سهمی داشتند، اما آگاهیشان دربارۀ آن مکان بهراستی اندک بود و بینوایی و گرسنگی آنان را به خود مشغول داشته بود. در آن کابین بویناک و متلاطم و درهمریخته که هشت انسان آن را اشغال کرده بودند و چهار نفرشان کودک بودند و فقط دوونیممتر در دوونیممتر وسعت داشت، آمیزهای از بوهای بدن و استفراغ آن را متعفن کرده بود، بیآنکه تهویهای داشته باشد؛ درجاتی از بینوایی و بدبختی آنان را به خود مشغول داشته بود و این بینوایی و بدبختی در نظرشان چنان مینمود که گویی تا بینهایت ادامه مییافت.