- درباره کتاب صوتی سه شب با مادوکس:
نمایشنامه صوتی «سه شب با مادوکس» اثر «ماتئی ویسنی یک» میباشد. این نمایشنامه فلسفی دارای ۵ شخصیت است که با مادوکس ملاقات داشتهاند. ماجرا در یک شهر بسیار خلوت انفاق میافتد.
- خلاصهای از کتاب صوتی سه شب با مادوکس:
مادوکس شخصی که سه شب را در یک مسافرخانه گذرانده است او در تمام آن سه شب با برنو صاحب مسافرخانه بیلیارد بازی میکند و هر بار برنده بازی میشود او به برنو قول داده است تا بازیهایی را به او آموزش دهد که برنده و بازنده نداشته باشند.
ماجرای نمایشنامه از صبحی آغاز میشود که سه شب از اقامت مادوکس سپریشده است. گروبی که نگهبان فانوس دریایی است به همراه سزار (راننده تاکسی) و کلارا (روسپی) از شخصیتهای دیگر این نمایشنامه هستند که وقتی با برنو همکلام میشوند پی میبرند که در تمام سه شب گذشته مادوکس همزمان با هرسه آنها بوده و وعدههای یکسانی را به آنها داده است.
آن سه عصبانی میشوند و بهقصد تلافی به سمت اتاق مادوکس میروند و با ماجرای عجیبی روبهرو میشوند. یکی دیگر از شخصیتهای این نمایش نژیامی است که همهچیز را برای آنها روشن میسازد.
نمایشنامه سه شب با مادوکس همانند دیگر آثار ماتئی ویسنی یک سرشار از راز آلودگی و سرنخ و نشانه است. این کار از بار فلسفی بالایی برخوردار است و تا مدتها ذهن مخاطب را با خود درگیر خواهد کرد.
داستان در شهری خلوت اتفاق میافتد و همین سبب تنهایی بسیار عمیق شخصیتهای آن شده است که مجبورند با تنهاییها و دغدغههای انسان شهرنشین معاصر کنار بیایند. همین سبب شده است تا مخاطب امروزی با این اثر ارتباط عمیقی برقرار کند.
در این نمایشنامه مانند آثار دیگر نویسنده آن انتظار یک منجی و نجاتدهنده به چشم میخورد و از این نظر مخاطب را به یاد نمایشنامه نامآشنای در انتظار گودو میاندازد. شخصیتهای این نمایش هرکدام در انتظار یک منجی هستند. نکته مهم برای مخاطب این است که آیا انسان و انسانیت در این نمایش به منجی دست پیدا میکند یا خیر؟
مرگ یکی از مقولههای مهم در این داستان است و نشانگری از پایان زندگی و رسیدن به پوچی و هیچی است.
رمزگشایی در این داستان مسئله بسیاری مهمی برای پی بردن به حقیقت مادوکس و پردهبرداری از شخصیت و بازیهای او است.
- قسمتی از کتاب سه شب با مادوکس:
(یک قهوهخانه - مسافرخانه در شهرستانی ساحلی یکبار. بک میز بیلیارد، چند میز و صندلی، یک پلکان که بهسوی طبقه اول میرود، یک جالباسی... یک رادیوی قدیمی روی پیشخوان آهسته وزوز میکند. بیرون باران میبارد. صدای موجها، باران، مرغهای دریایی و سوت یک کشتی شنیده میشود. برونو روی میز بیلیارد خم شده و ضربه جدیدی را امتحان میکند. همزمان با اولین ضربهاش در باز میشود)
برونو - (به خودش) لامصب!
(توپ میغلتند. و توپهای دیگر را میزند. گروبی وارد میشود.)
گروبی - سلام.
برونو - علیک سلام.
گروبی - (بارانی خود را درمیآورد.) عجب هوای کثافتی
برونو - (حواسش پرت است.) هان؟ (ضربه جدید. توپ میغلتد.) خوبی؟
کروبی - (با سروصدا فین میکند.) نه، خوب نیستم. (دستهایش را به هم میمالد.) تو چی؟ (صورتش را با یک حوله خشک میکند. حالا دیگه تنها بازی میکنی؟
برونو - داشتم یه ضربه رو امتحان میکردم. (سکوت. ضربه جدید.) هنوز میبارد؟
گروبی - من که خیس خیسم. (کلاه و بارانی خود را تکان میدهد.) بارونی هم بود بارونیهای قدیم... تازه این پدرسوختهها با سوراخ میفروشنشون۔
برونو - نوشیدنی چی میخوای؟
گروبی - پفففف... میدونم.
برونو - (دو لیوان را پر میکند.) پای من.
گروبی - چی؟
برونو - دعوتت میکنم.
گروبی - جریان چیه؟ بلیت بختآزمایی بردی؟
برونو - ایبابا... دست از سرمون بردار!
(مکث، دو مرد در سکوت مینوشند. بر وتو، خیالاتی، از پنجره بیرون
را نگاه میکنند.)
گروبی - چت؟
برونو - هیچی
گروبی - باد فتق داری؟
برونو - نه.
گروبی - پس به چی زل زدی؟
برونو - بارون
گروبی - بارون؟
برونو - تو اصلاً دقت نکردی؟
گروبی - نه،
برونو - بشین
(گروبی اطاعت میکند و با قیافهای حیرتزده مینشیند.)
گروبی - به جی باید دقت میکردم؟
برونو - تو دقت کردی چند سالیه که فقط یکشنبهها بارون میباره؟
گروبی - واقعا!؟
برونو - بیشوخی. راست میگم.
گروبی - تو این رو از کجات درآوردی؟
برونو - واقعیته.
گروبی - (کمی فکر میکند.) اوهوم، شاید حق با توئه.
(برونو لیوانها را پر میکند. هر دو مینوشند.)
برونو - (با زبانش سی میزند.) این بارون حالم رو به هم میزنه. به هم حال تهوع میده
گروبی - (او نیز از پنجره به بیرون نگاه میکند. گویی تازه کشف کرده که باران میآید.) به خاطر آینه که تو زیادی درگیر وضع هوایی
برونو - زیادی چیام؟
گروبی - زیادی درگیر وضع هوایی، بهتره ظهرا کرکرهات رو بکشی پایین و به چرتکی بزنی
برونو - قهوهخونهای که ظهرا ببنده که قهوهخونه نیست.
گروبی - ایبابا...
برونو - تازه، وقتی بارون میآد من خوابم نمیآد.
کروبی - منم همینطور.
برونو - دروغگو! همه میدونن که شما در فانوست رو میبندی و همونجا چرت میزنی
گروبی - من؟
برونو - تو
گروبی - کی گفته؟
برونو - همه مردم میدونن.
گروبی - پدرسوختهها... همه مردم از کجا میدونن؟
برونو - همه مردم همه چی رو میدونن.
گروبی - نخیر، درست نیست. چند سال پیش تا سرم رو میگذاشتم خوابم میبرد. ولی الآن دیگه خوابم نمیبره. دیگه نمیخوابم... چون دیگه خوابم نمیبره...
برونو - پس اعتراف میکنی که میخوابیدی؟
کروبی - تو امروز میخوای کفر منو درآری
- درباره ماتئی ویسنی یک:
ماتئی ویسنی یک نمایشنامهنویس رومانیایی است که در جوانی به دلایل سیاسی به فرانسه مهاجرت کرد. او متولد سال ۱۹۵۶ هست. آثار او به زبان فرانسه نوشتهشده و ادبیات فرانسه تاثیر زیادی روی کارهای او داشته است. او در سال ۱۹۸۹ به رومانی بازگشت و فعالیتهایش را در آنجا ادامه داد.
از آثار او میتوان به سه شب با مادوکس، نان در جیب، خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست است که دوست دختری در فرانکفورت دارد، آخرین گودو، تماشاچی محکوم به اعدام، پیکرزن یک میدان مبارزه در جنگ بوسنی، نامهای به درختها و پرندهها، اسبهای پشت پنجره و... اشاره داشت.