اتاقی نامنظم. یک تخت. پرهیبی از دو بدن زیر یک ملحفه دیده میشوند. مرد شروع به تکان خوردن میکند. درست بیدار نشده است. چیزی پریشان خاطرش کرده است. بوی عطری نا آشنا و عجیب به مشامش میآید. چشمهایش را باز میکند، اما نمیتواند آنها را باز نگه دارد. او چشمهایش را میبندد و منتظر میشود. به صدای نفسهایی گوش میدهد که مال خودش نیست. چشمهایش را باز میکند. دستش را دراز میکند و حیرتزده، یکباره بدن دیگری را کنارش حس میکند.
چشمهایش را میبندد و تلاش میکند دوباره بخوابد اما نمیتواند. چشمهایش را دوباره باز میکند. به آهستگی ملحفه را بالا میزند و به بدن دیگر نگاه میکند؛ یک زن است.