داستانهای نوجوان نشر افق
کتابهای این لیست
درباره ی ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر
برادلی چاکرز، تا دلت بخواهد دروغ میبافد؛ آن هم دروغهای شاخدار؛ او توی مدرسه دعوا راه میاندازد و از درس و مشق متنفر است. آیا کسی پیدا میشود که برادلی را دوست داشته باشد؟ ......
درباره ی مومو
مومو دخترکی است که تک و تنها در آمفیتئاتری ویرانه زندگی میکند و فقط با چیزهایی که خودش در گوشه و کنار شهر پیدا میکند روزگار میگذراند. او استعدادی خارقالعاده دارد و چنان ساکت و با دقت به درددلها ......
درباره ی آقای هنشاو عزیز
پدر و مادر لی از هم جداشدهاند و او در مدرسه جدید هیچ دوستی ندارد. بدتر از همه اینکه هرروز کسی خوشمزهترین خوراکی ظرف ناهارش را کش میرود! وقتی معلم از بچهها میخواهد به نویسنده مورد علاقهشان نامه ......
درباره ی شجاع مثل تو
جینی چند متر آن طرفتر از لانهی کثیف و کهنهی سگی به نام سامانتا ایستاد و پشت سر هم با خط خرچنگ قورباغه در دفتر یادداشتش کلمههایی درهم برهم نوشت. اِرنی، برادر بزرگترش، با ظرف بزرگی از پسماندههای ......
درباره ی ستاره ها را بشمار
آنهمری گفت: «اِلن، بیا تا سر پیچ خیابون مسابقهی دو بدیم!» و کولهی چرمی سنگینش را پشتش جابهجا کرد تا کتابهای مدرسهاش مرتب و میزان شدند. پرسید: «حاضری؟» و به الن، دوست صمیمیاش، نگاه کرد. ال ......
درباره ی من نوکر بابا نیستم!
در روستایی بستهای پول از جی ب پدری خسیس و سختگیر توی چاه مستراح میافتد. هیچکس حاضر نمیشود توی چاه برود. پدر تصمیم میگیرد یکی از بچههایش را با زور توی چاه بفرستد. بچهها مقاومت ......
درباره ی رئال مادرید
برنده و بازنده مهم نبود، مفصل دعوا میکردند، آنقدر از دماغ و دهان و دست و پایشان خون میرفت که میتوانستند بروند بانک خون تأسیس کنند. خونشان قاتی شده بود، خون سرِ این در خون دماغ آن یکی، برادرهای ......
درباره ی کورالین
نترس! دوختن دکمهها روی چشمهایت اصلاً درد ندارد! کورالین در خانهی جدید، درِ اسرارآمیزی پیدا میکند. آن سوی در آپارتمانی است درست مثل آپارتمان خودشان ولی با همهی چیزهایی که او همیشه در آرزویشان بو ......
درباره ی آسمان سرخ در سپیده دم
تا وقتی زندهام، هرگز شبی را که برادرم دنیا آمد فراموش نمیکنم. چون آن شب لحظهای هم نخوابیدم. تازه چشمم گرم شده بود که صدای بابا را شنیدم. داشت تلفنی صحبت میکرد. اتاق خواب من خیلی کوچک است، طوری که ......
درباره ی اسب جنگی
نخستین خاطرات من از کودکی، خاطراتِ درهم برهمی از مزرعه، اسطبلهای تاریک و نمور و موشهایی است که در امتداد تیرهای چوبی بالای سرم جست و خیز میکردند. اما روز حراج اسب را خیلی خوب بهخاطر دارم و وحشت آ ......
درباره ی این وبلاگ واگذار می شود
زال نوجوانی آبادانی است که در دوران جنگ یکی از همسایهها دستهکلیدی به او سپردهاند تا وقتی برگشتند، آن را پس بگیرند. زال دلباختهی فریبا دختر همسایه بوده ولی فریبا نسبت به او احساسی نداشته است. حالا ......
درباره ی در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد
خوبیاش همین است که نامه نیست. پس مال کسی هم نیست. یعنی برای کسی نمینویسمش. قرار هم نیست کسی آن را بخواند. خود من هم که دارم آن را مینویسم، بعد از تمام شدنش دیگر نباید بخوانمش. خواهرم که دو سال و چن ......
درباره ی پسرخاله وودرو
فقط یک نفر این راز را میداند… وودرو، پسری که مادرش ناپدید شده، برای ادامهی زندگی، پیش پدربزرگ و مادربزرگش در ایالت ویرجینیا میرود. دختر خالهاش جیپسی هم که زیباترین دختر شهر است پدرش را از دست داد ......
درباره ی باهوش
مردی از جلوی ون پلیس پیاده شد و چند تا عکس از دوست جین که توی آب افتاده بود گرفت. بعد غواصها بدنش را از آب بیرون آوردند و پارچهای روی آن انداختند. گفتم: «چرا قایمش میکنن؟ من که دیدمش.» پلیس همان ......
درباره ی اینگرید و گرگ
این اثر رمانی ویژه ی نوجوانان است و به زندگی دختری به نام اینگرید بالاز می پردازد. اینگرید در کنار پدرش ساندوز و مادرش کریستینا زندگی فقیرانه ای دارند و به سختی از پس مخارج زندگی شان برمی آیند. پدر او ......
درباره ی باغبان شب
تقویم میگفت اول ماه مارس، اما هوا مثل اواخر اکتبر بود. آفتاب شاداب بر فراز سِلار هالو میتابید و آخرین تکههای یخ را از سر و روی درختان برهنه میشست. بخار مثل شبح از زمین بلند میشد و همراه آن، دودی ......
درباره ی امپراتور کوتوله سرزمین لی لی پوت
دارم با صدای بلند فکر میکنم. فکر فکر فکر… دارم فکر میکنم انگار مهم است که پشت آن روبان طلایی زیبا و کاغذی که نور روی آن بازتاب خیرهکنندهای دارد چیست. بمب؟… و یا واقعا امپراتور کوتولهی سرزمین لی ......
درباره ی جیب عجیب
ماتس نیلسون نوجوان سیزده سالهای است که در آرزوی خریدن یک دوچرخه پولهایش را پسانداز میکند، اما به این راحتیها دستش به دوچرخه نمیرسد. آیا بالاخره ماتس دوچرخه میخرد یا تصمیمی دیگر میگیرد؟ ......
درباره ی تب شصت و چهار درجه ی جادوگر خوشگله
جادوگر روی دماغش زگیل گنده نداشت. به جلیقهاش شصت تا سنجاق قفلی نزده بود. دندانهای دراز و کرمخورده نداشت و لابهلای موهایش فضلهی موش نبود. مهمتر از همه اینکه قوزی و خمیده نبود. دماغو نبود و خروپف ......
درباره ی بازجویی خانواده ی قلندری
سروان روی کاغذش نوشت او از چی پشیمان است؟ بعد فکر کرد کدام اشتباهش او را این قدر آزار میدهد؟ غفلت از دختر عمویش یا ماجرای دزدی و یا دروغهایی که به هم میبافد؟ سروان میدانست که اینها را خودش باید ب ......