این اثر رمانی ویژه ی نوجوانان است و به زندگی دختری به نام اینگرید بالاز می پردازد. اینگرید در کنار پدرش ساندوز و مادرش کریستینا زندگی فقیرانه ای دارند و به سختی از پس مخارج زندگی شان برمی آیند. پدر او در خانه ی مهندس ثروتمندی به کار باغبانی مشغول است و مادرش در خانه ی یک وکیل کار می کند. اینگرید تمام روزها را به تنهایی در خانه سر می کند تا هنگام عصر والدینش به خانه برگردند و در تمام این مدت اینگرید در اوقات فراغتش کاری جز خواندن کتاب ندارد. تا اینکه نامه ای از کنتس لیلیان بالاز به دست آن ها می رسد و اینگرید متوجه می شود که نامه از طرف مادربزرگش ارسال شده است و حال اینگرید رازهای بسیاری از زندگی گذشته ی والدینش دریافت می کند. پدر او در واقع فردی ثروتمند و یک کنت است و به دلیل ازدواج با مادر اینگرید از طرف خانواده ی خود طرد شده، مادر بزرگ همراه نامه اش بلیتی به نام اینگرید به مقصد بوداپست ارسال کرده و از پسر و عروسش خواسته تا نوه اش، تابستان را در کنار او سپری کند. پدر و مادر اینگرید ابتدا با این درخواست مخالفت می کنند، اما وقتی اصرار اینگرید برای رفتن را می بینند راضی به سفر او می شوند. اینگرید قبل از سفر بارها در خواب هایش خود را در قصری می بیند که پس از رسیدن به مادربزرگش متوجه می شود آن قصر همان جایی است که تمام اجداد او در آن زندگی کرده اند، همچنین هر یکشنبه شب خوابی عجیب و غریب می بیند. او در خواب گرگی را می بیند که با وی در حالی که در دستش یک تکه نان سیاه و در دست دیگر چنگال کوچکی دارد صحبت می کند و هر بار تکه نان سیاه را به گرگ می دهد و گرگ از این کار ناراحت می شود. اینگرید متوجه می شود تمام اعضای خانواده ی پدری اش حتی خود پدرش نیز خوابی مشابه همین خواب را در سنین نوجوانی دیده اند و این یکی از اسرار خاندان آنهاست، اما اینگرید معنای آن را به خوبی درک نمی کند. با ورود به قصر زندگی جدیدی در انتظار اینگرید است و او پی به رازهای بسیاری از زندگی اجدادش می برد. رازهایی که سرنوشت او را تغییر می دهند و … .