آنهمری گفت: «اِلن، بیا تا سر پیچ خیابون مسابقهی دو بدیم!» و کولهی چرمی سنگینش را پشتش جابهجا کرد تا کتابهای مدرسهاش مرتب و میزان شدند.
پرسید: «حاضری؟» و به الن، دوست صمیمیاش، نگاه کرد.
الن شکلکی درآورد و با خنده گفت: «نخیر! خودت هم میدونی که به گردِ پات نمیرسم. من که مثل تو لنگدراز نیستم! اصلاً چرا عین آدمهای متمدن راه نریم؟!»
الن دختر دهسالهای بود با قدی کوتاه و هیکلی تپل؛ درست بر خلاف آنهمری، که دراز و باریک بود.