تا وقتی زندهام، هرگز شبی را که برادرم دنیا آمد فراموش نمیکنم. چون آن شب لحظهای هم نخوابیدم. تازه چشمم گرم شده بود که صدای بابا را شنیدم. داشت تلفنی صحبت میکرد. اتاق خواب من خیلی کوچک است، طوری که میتوانم بدون اینکه از تخت پایین بروم، دستم را دراز و در را باز کنم. آن شب، همین کار را کردم و شنیدم بابا میگوید: «درسته. دومین خونه، دست چپ، بعد از مغازهها، لطفاً عجله کنید!» صدایش آنقدر نگران بود که فوری شستم خبردار شد به آمبولانس زنگ زده و فهمیدم کارم در آمده است! البته در واقع، کارِ مامان در آمده بود، اما از جهتی کارِ من هم بود! چون قرار بود مامان که به بیمارستان میرود، من به خانه و زندگی برسم. از قبل همه چیز را در ذهنم تمرین کرده بودم. بنابراین، با خونسردی از تخت پایین آمدم، لباس خانهام را پوشیدم و کورمال کورمال دنبال عینکم گشتم. بعد، آهسته بیرون رفتم و از راهرو گذشتم تا به اتاق خواب مامان و بابا برسم. اصلاً ندویدم. با ملایمت گفتم: «مامان، فقط آروم باش. همه چیز مرتبه!» گمانم زیادی ملایم گفتم، چون هیچ کس توجه نکرد! مامان صورتش را در هم کشیده بود و بابا هم که یک پایش در پاچهی شلوارش و یک پایش بیرون بود کاملاً بیحرکت ایستاده بود او را نگاه میکرد. حالت بابا خیلی مضحک بود!
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۱۶ مگابایت |
تعداد صفحات | 216 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۱۲:۰۰ |
نویسنده | الیزابت لرد |
مترجم | پروین علی پور |
ناشر | نشر افق |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Red Sky the Morning، 2,012 |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۵/۱۱/۲۴ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 49,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
خیلی با تصوراتم متفاوت بود... خلاصه ای که گذاشته بودین جالب بود ولی خود کتاب... ایده ی جالبی داشت ولی شخصیت پردازی صفررر شخصیت اصلی داستان واقعا خیلییی شخصیت ضعیفی داشت و آدم ناتوانی بود. بهتر بگم واقعا به به بدترین شکل ممکن شخصیتش رو نویسنده نوشته بود. یک آدم ضعیف با اعتماد به نفس خیلییی پایین کسی که فکر می کرد ملت همه باید زندگی خصوصیش رو بدونن و کس ی که نمی تونست از حقش دفاع کنه... و اینکه کلا عکسی که روی جلد هست با توصیفاتی که نویسنده از ظاهر شخصیت اصلی می کنه خیلی متفاوت تره.... ایده خوب بود ولی شخصیت پردازی.... همه ی شخصیت ها خیلی بچه تر از سنشون بودن...
به نظرم این کتاب بی نظیره. من وقتی شروع به خوندنش کردم لحظه به لحظه که بیشتر جلو میرفتم میتونم بگم انگار سال ها بود آن ا رو میشناختم. کتاب خیلی غم و اندوهشو خوب توصیف کرده. اولای داستان واقعا کودکی آنا رو حس میکردم آنا رفته رفته نوع نوشتارش ، تفکراتش و حرف زدنش با دیگران کاملا عوض شد.بزرگ شدن این دختر کوچولو رو بهمون نشون داد. یعنی نویسنده تونسته همه چیزو خیلی خوب بیان کنه. کتاب محشری بود و توصیه میکنم که حتما بخونین.
داستانی عالی با ترجمه خوب دنیای یک نوجوان و طرز نگاهش به زندگی را بسیار خوب توصیف کرده بود. با سوژه ای عالی(داشتن یک برادر معلول) که زاویه دید خاصی نسبت به زندگی ایجاد می کند شاید چون این روزها درگیر فضای نوجوانی از یک سو و تا حدودی فضای مشابه موضوع داستان بودم، جاذبه داستان برایم بیشتر هم بود
ببینید یکی از کتاب هایی است که هرکس حتما یکبار باید در زندگ ی اش بخونه . آنا واقعا شخصیتی هست که درک کردن ماجرا هایی که براش پیش میاد جالبه من خودم عاشق این کتاب شدم و اینکه حس کنید شبیه شخصیت یک کتاب هستید بسیار جالبه پس حتما بخونید
به نظرم خوب تموم نشد و خیلی بی معنی و باز تموم شد داستان خودش خوب بود ولی معلوم نشد عشق میراندا به تونی چی میشه دوستش دنی چی میشه خودش و تونی به کجا میرسن مامان اون بچه چی میشه هیچ اخری نداشت جوری که من فکر کردم حتما کتاب نصفس
ریتم داستان کند نیست می خواد تغیییرات فکری و حال و هوای دختره رو نشون بده البلطفا بگین دخترا واقعا در این حد احساسی ان یا نه؟ بعد هم من نسخه فیزیکشو دارم کسی توی شیراز اگه بخواد شاید بتونم به دستش برسونم
من این کتاب رو خوندم قبلا. این کتاب قراره شما رو تحت تاثیر قرار بده. و متاثرتون کنه............ و اینکه برای همه افراد جامعه نیازه از نظر من همچین کتاب هایی رو یکبار +طالعه کنند واقعا.
به نظرم این کتاب بهترین کتاب واسه نوجوان هاست به نظرم همه این کتاب رو بخونن من نقش آنا رو در این کتاب خیلی دوست داشتم پیشنهاد میکنم بخونید
من نمونشو خوندم لحظه ی حساسش به پایان رسید نمونش که واقعا عالیه کاش رایگان بشه ، کم کم داشت گریه م میگرفت
من نمونه شو ریختم خوندم به نظر جالب میاد لطفااااااا نسخه مجانی شو بزاریننن?