سروان روی کاغذش نوشت او از چی پشیمان است؟ بعد فکر کرد کدام اشتباهش او را این قدر آزار میدهد؟ غفلت از دختر عمویش یا ماجرای دزدی و یا دروغهایی که به هم میبافد؟ سروان میدانست که اینها را خودش باید بگوید، باید او را به حرف میکشید. پرسید: «عروسک چی شد؟ پیدایش کردید؟»