در روزگاران قدیم، زن و شوهری در دهکدهای دور افتاده زندگی میکردند. آنها زندگی فقیرانهای داشتند و به سختی زندگی میکردند. مدتی گذشت و زندگی فقیرانه آنها سختتر گشت. تنها منبع درآمدشان یک گاو شیرده بود که با فروش شیر پولی به دست میآوردند و زندگی میگذراندند. پس از چندی گاو پیر و مریض شد و دیگر شیری نمیداد.
در یک صبح سرد و زمستانی همسر جک او را صدا زد و از او خواست که به بازار برود و گاو را بفروشد که در این میان ماجراهایی رخ میدهد و باعث تغییرات بزرگی در زندگی جک میشود.