هلن، بچه باهوشی بود.
در شش ماهگی، زبان باز کرد و در یک سالگی، راه رفتن را یاد گرفت.
روزها و هفتهها گذشت تا هلن یک سال و نیمه شد.
روزی از روزها، مادر هلن متوجه شد دختر کوچولویش مثل همیشه غذا نمیخورد و بازی نمیکند.
او که نگران شده بود، به شوهرش خبر داد که هلن تب دارد و مریض شده است
هر چه مادر، هلن را صدا کرد، کودک هیچ واکنشی نشان نداد.
حتی به او نگاه هم نکرد.
انگار صدای مادرش را نمیشنید..