تصور اینکه به صورت ناگهانی بخش زیادی از جامعه به بیماری مرموزی دچار شوند که درمانی ندارد، بسیار هولناک است. پیش از به نتیجه رسیدن واکسیناسیون و شناسایی داروهای موثر بر درمان کرونا، بسیاری از ما چنین حسی را تجربه کردیم. رمان کوری اثر ژوزه ساراماگو نیز به چنین وضعیتی اشاره دارد، یک بیماری مرموز با علائم عجیب و غریب در سطح شهر پخش میشود و بینایی افراد را از بین میبرد. شیوع این نابینایی با منشائی نامعلوم و ناشناخته اتفاقات نامتعارف و عجیبی را رقم میزند که این کتاب فوق العاده به آنها اشاره میکند. موضوع کتاب کوری اجتماعی و سیاسی است.
همه چیز در یک روز عادی اتفاق میافتد، ترافیک شهر در حالت عادی در جریان است ناگهان خودروها متوقف میشوند و چهارراه بسته میشود. راننده نمیداند که چه کاری باید انجام دهد، او تلاش میکند تا شیشه ماشین خود را پاک کند. بسیاری در چهارراه فکر میکنند که خودرو دچار نقص فنی شده است، در ابتدا شروع به بوق زدن میکنند اما باز هم خودرو حرکت نمیکند. تعدادی از رانندگان خشمگین از خودروهای خود پیاده میشوند و به طرف ماشن هجوم میآورند، مرد راننده محبوس در ماشین فریاد میزند که « من کور شدهام.»این مشکل پایانپذیر نیست و کور شدن افراد دیگری نیز اتفاق میافتد. چشم پزشکی متوجه میشود که این نابینایی با دیگر نابیناییها تفاوت دارد. با آزمایشاتی که انجام میدهد به این نکته پی میبرد که شبکیه، عدسی و عصب چشم هیچ مشکلی وجود ندارد، معمولا افراد نابینا احساس میکنند که همه جا تاریک شده است، اما در این بیماری، وضعیت فرق میکند و هالهای روشن و سفید، توانایی بینایی چشمها را از بین میبرد. انگار همه دنیا در محلولی شیری رنگ غرق شده است. برخی از منتقدان میگویند، انتخاب رنگ سفید دارای معنا و مفهوم است، طیف رنگهای مرئی از رنگ سفید تشکیل میشوند و ما چنین چیزی را با استفاده ازمنشورها مشاهده میکنیم. پس میتوان گفت این کوری ناشی از سفیدی، نوعی بازگشت به وضعیت اولیه محسوب میشود.
شخصیتهای اصلی این داستان 6 نفر هستند، همسر چشم پزشک، چشم پزشک، پیرمردی که چشم بند داشت، دختر عینکی، مردی که اول کور شد و یک پسر لوچ. بیشتر داستان حول این شش نفر اتفاق میافتد. در کتاب کوری، شهر محل حادثه و شخصیتهای اصلی اسم ندارند، ممکن است این اتفاق در ابتدا موجب بهت خوانندگان شود اما متن اثر به گونهای است که به خوبی تفاوت شخصیتها را میتوان فهمید. مواجهه همه شخصیتها در ابتدای داستان و هنگامیکه بیماران در مطب چشم پزشک هستند اتفاق میافتد. هر کدام از آنها داستان زندگی مجزایی دارند ولی سرنوشت ایشان را در کنار یکدیگر قرار داده است.
« تنها وضعیت وحشتناکتر از کوری این است که تنها فرد بینای جمع باشی.» این جمله را میتوان یکی از بهترین جملات کتاب کوری دانست که مفاهیم عمیقی دارد.
پس از کور شدن راننده، این بیماری به پزشک و افرادیکه در مطب دکتر حضور داشتند انتقال پیدا میکند، علاوه بر این فردی که راننده را تا منزلش رسانده بود نیز بینایی خود را از دست میدهد، چشم پزشک بنا بر وظیفه خود این موضوع را به رییس بیمارستانی که در آن کار میکند، اطلاع میدهد. این موضوع به سرعت به اطلاع وزارت بهداشت میرسد و با ثبت چند مورد کوری ناگهانی دیگر، مقامات بهداشتی دستور میدهند تا افراد مبتلا به صورت فوری قرنطینه و به یک آسایشگاه منتقل شوند. این آسایشگاه در واقع یک بیمارستان روانی متروکه است.
از آنجاییکه بسیاری از افراد نسبت به انتقال بیماری و مسری بودنش هراس دارند اداره محوطه قرنطینه بر عهده خود بیماران قرار میگیرد و همین مسئله تنشهای بسیاری را ایجاد میکند. به نظر میآید که تمامی هنجارها و اخلاقیات از بین رفتهاند و تعدادی از افراد نابینا برای توزیع غذا به دیگران زور میگویند و خواستههای خود را به آنها تحمیل میکنند. میزان درگیریها و تنشها در این فضا بسیار زیاد است و نهایتا محوطه قرنطینه آتش میگیرد و افرادیکه توانستهاند از آتشسوزی جان سالم به در ببرند آنجا را ترک میکنند و متوجه میشوند که کل شهر به این بیماری مبتلا شده است و هیچ فرد غیرنابینایی وجود ندارد. البته همسر چشم پزشک در این شرایط وضعیتی استثنایی دارد. او بینایی خود را از دست نداده است، بلکه برای اینکه در کنار همسرش باشد وانمود کرده که کور شده است.
ژوزه ساراموگو نویسنده و رماننویس برجسته پرتغالی در 16 نوامبر سال 1922 در روستایی نزدیک شهر لیسبون دیده به جهان گشود. او به خانوادهای کشاورز تعلق داشت و پس از طی دوران کودکی با خانواده خود به شهر لیسبون مهاجرت کرد و تحصیلاتش را در همانجا پشت سر گذراند. پدر و مادر ژوزه فقیر بودند به همین دلیل برای او برای امرار معاش و کمک به خانواده به کارهای نیمه وقت و موقت وابسته بود. به همین خاطر او سراغ شغلهایی نظیر آهنگری و مکانیکی رفت. علاوه بر این او به نویسندگی و مترجمی نیز علاقهمند بود و نهایتا سر از روزنامه حزب کمونیست پرتغال در آورد و با عضویت در آن حزب به کار نویسندگی مشغول شد. یکی از ویژگیهای ژوزه به کار نگرفتن ایدئولوژیها و باورهای سیاسی خود در آثارش است. به عبارتی میتوان گفت که او هیچ گاه ادبیات را به خدمت ایدئولوژی و آرمانهایش نگرفته است.
از آثار مهم این نویسنده میتوان به رمان کوری، همه نامها، همزاد و وقفه در مرگ اشاره کرد. ژوزه در سال 1998 و هنگامی که 76 ساله بود به پاس آثار ادبی ارزشمند خود مفتخر به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. برخی از آثار او نظیر کتاب کوری و همزاد، توسط کارگردانان مختلف بر روی پرده سینما نمایش داده شدهاند. ژوزه در 18 ژوئن سال 2010 در کشور اسپانیا درگذشت.
کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو در سال 1995 نوشته شد، به علت استقبال بیسابقه از این کتاب، خیلی زود آن را به زبانهای مختلفی ترجمه کردند. اثر فوق بیش از 10 ترجمه به زبان فارسی دارد. کتابی که در پیش روی شماست توسط زهره روشنفکر و به همت انتشارات مجید ترجمه شده است. از دیگر ترجمههای پرطرفدار این کتاب میتوان به ترجمه مهدی غبرای و اسدالله امرایی اشاره کرد.
اگر به ادبیات لاتین علاقهمند هستید این کتاب برایتان جذاب و خواندنی خواهد بود. کتاب کوری ماهیتی پادآرمانشهری و پسا آخرالزمانی دارد و تلاش میکند تا تمدن مدرن را به چالش بکشد و به ما یادآوری کند که چقدر هنجارها و باورهای اخلاقیمان میتوانند در شرایط بحرانی متزلزل شوند. نویسنده تلاش میکند تا با اسم نگذاشتن روی شخصیتهای کتاب، آنها را موجوداتی فاقد هویت نشان دهد. این رمان برای علاقهمندان به فلسفه نیز مفید خواهد بود.اگر هر روز نیم ساعت از وقت خود را به خواندن این کتاب اختصاص دهید، ظرف دو هفته رمان کوری را تمام خواهید کرد.در صورتیکه از خواندن این کتاب لذت بردید، میتوانید پس از آن به سراغ کتاب طاعون آلبرکامو یا تخم مرغهای شوم تالیف میخائیل بولگاکف نیز بروید.
زن دکتر برای آنکه هیچکس به راز حضور او در آنجا مشکوک نشود. مثل هميشه آهسته در گوش شوهرش
گفت:«شاید این مرد هم از بیماران تو باشد. او پیرمردی با سر تاس که دورش موی سفید دارد است که یک چشم بند سیاه زده است. من خوب به یاد دارم که درباره او با من حرف زدی.»
کدام چشمش؟
چشم چپ
پس همان است.
دکتر به وسط راهروی دوردیف تخت رفت و اندکی تن صدایش را بالا برد و گفت:«من می خواهم این مرد را که اکنون به جمع ما پیوسته لمس کنم. خواهش می کنم که او هم به طرف من بیاید تا من هم به طرف او راه بیفتم»
آن دو در وسط راه به هم رسیدند و انگشتانشان به هم خورد و مانند مورچه هایی که شاخکهای خود را ماهرانه برای شناختن همدیگر حرکت می دهند. همدیگر را لمس کردند. اما دراین باره هیچ اتفاقی نیفتاد و دکتر از او اجازه گرفت و روی صورت پیرمرد دست کشید و بی درنگ چشم بند او را یافت و باتعجب گفت:«شک ندارم؛ این هم تنها کسی است که جایش در اینجا خالی بود. بیماری که چشم بند سیاه داشت.»
پیرمرد سوال کرد:«منظورتان چیست؟ شما کیستید؟»
من دکتر چشم پزشک شما هستم؛ یا بهتر است بگویم بودم. به یاد دارید؟ برای زمان جراحی آب مروارید با شما توافق کرده بودیم.
چطور مرا شناختید؟
در ابتدا از روی صدایتان. صدا بینایی کسی است که قادر به دیدن نیست.
اوه بله؛ صدا. من هم دارم صدایتان را به یاد می آورم. آیا می شود فکرش را کرد دکتر؟ اکنون دیگر احتیاجی به عمل جراحی نیست و اگر درمانی برای این مشکل وجود داشته باشد. هر دوی ما به آن نیاز داریم. دکتر به یاد دارم که به من
گفتید بعد ازعمل جراحی, دنیایی را که در آن زندگی می کردم. دیگر نخواهم شناخت و حالا می فهمم که حق با شما بود!
شما کی کور شدید؟
دیشب.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۲۷ مگابایت |
تعداد صفحات | 392 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۳:۰۴:۰۰ |
نویسنده | ژوزه ساراماگو |
مترجم |