کتاب بازی سرنوشت، جلد 1 نشر طلوع ققنوس

کتاب بازی سرنوشت نوشته‌ی جاس استرلینگ، کتاب اول از مجموعه بندیکت‌ها، درباره‌ی دختری است که در روز ورودش به شهری به اسم ریکنریج آمریکا، در دنیای اسرارآمیزی قرار می‌گیرد که از کودکی‌ درآن نهفته است و او را به سوی هیجان و رنگ‌های تازه هل می‌دهد. در بخشی از کتاب (Finding Sky) می‌خوانیم: وقتی ماشین ایستاد و صدای موتور ساکت شد، از کابوس قدیمی‌ام بیدار شدم. سرم به پشتی صندلی فشرده شده بود و خواب مثل یک لنگر مرا پایین می‌کشید؛ کمی طول کشید تا به یاد آورم کجا هستم. دیگر در آن پمپ بنزین نبودیم؛ من و پدر و مادرم در کلورادو بودیم. در جاده. در حال نقل‌مکان. «نظرتون چیه؟» پدرم سیمون، که ترجیح می‌داد او را با اسم کوچک صدا کنم، از ماشین فورد قدیمی که در دنور خریده بودیم، پیاده شد و با حالتی نمایشی به خانه اشاره کرد. از شدت هیجانی که برای نشان دادن خانه‌ی جدیدمان داشت، موهای بلند قهوه‌ای-جوگندمی‌اش که پشت سرش بسته بود، باز شده بود. خانه با سقفی نوک تیز، دیوارهای تخته‌کوبی شده و پنجره‌های کثیف چندان امیدوار کننده به نظر نمی‌رسید. تقریباً انتظار داشتم هر لحظه خانواده آدامز از در جلویی بیرون بیایند. نشستم و چشم‌هایم را مالیدم؛ سعی می‌کردم وحشتی را که بعد از خوابم باقی مانده بود از خودم دور کنم. سالی، مادرم، دلسرد نشد. «وای عزیزم، فوق‌العاده‌ست.» سیمون به شوخی او را شکارچی شادی صدا می‌کرد؛ شادی را به دندان می‌کشید و حاضر به رها کردن آن نبود. سالی از ماشین پیاده شد. من هم در حالی که مطمئن نبودم احساسی که دارم به خاطر خستگی ناشی از تفاوت ساعت است یا اثر کابوسی که دیده‌ام، به دنبال او رفتم. کلماتی که من در ذهن داشتم عبارت بود از افسرده، مخروبه و پوسیده... سالی نظر دیگری داشت.