
کتاب آفتابپرست نازنین
نسخه الکترونیک کتاب آفتابپرست نازنین به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره کتاب آفتابپرست نازنین
کتاب «آفتابپرست نازنین» نوشته محمدرضا کاتب( -۱۳۴۵) است، که تا کنون توانسته جایزه روزیروزگاری را به عنوان بهترین رمانِ سال، از آن خود کند. سابقه ذهنی مخاطبان ایرانی از آثار كاتب، آثاری هستند كه به شدت درگیر فرم و زباناند که گاه پیچیدگیهای روایی آن خواننده را دچار سردرگمی میکند. اما نویسنده در این کتاب سعی کرده است تا خود را به خوانندگانش نزدیکتر کند و روایتی سادهتر را انتخاب کند. «آفتابپرست نازنین» به روابط پیچیده انسانهایی میپردازد كه در جایی دوردست در محاصره برف و طبیعتی خشن در كارگاه مجسمهسازی مشغول به كارند. آدمهایی با هویتهای قومی و فرهنگی متضاد و متنوع كه اساس روابط آنها بر نوعی رقابت همراه با سوءتفاهم بناشده است. شخصیت اصلی این داستان، دختری به نام شوکا است که مدتها پیش پدرش را از دست داده و مادرش نیز زندگی با یک افسر عراقی را به همراهی با او ترجیح داده است. در فصل آغازین «آفتابپرست» میخوانیم: «چشم که باز کردم همه چیز تاریک و تو هم بود. حتما جایی افتاده بودم روی زمین، چون چیزهایی تاریک از بین تاریکیهای بالای سرم میگذشتند. شاید هر کدام از آنها کسی، چیزی و اتفاقی بودند: بیخود نبود شبها آنطوری از خواب میپریدم و بیآن که بخواهم آن همه وقت زُل میزدم به روبهرویم که تاریکی بود. و فکر میکردم به چیزهایی که دور و برم با پولکهای براق روی زمین میخزیدند و تو هم میرفتند. و گاهی یکیشان که چشمهای سرخ ترسناکی داشت میایستاد و سر برمیگرداند و زُل میزد بهم. شاید به خاطر تاریک بودن و صدای نفسنفسهای آنهاست که میترسم ازشان و به خودم میگویم وقتی از خواب بلند شوم، اگر خواب بودم، همه چیز را باید برای شوکا و مریم تعریف کنم. و بگویم برایشان چه شده و چه بلایی سرم آمده و چقدر درب و داغان شدم تو این مدت. بگویم چطور جلو این همه سختی تاب آوردم و داغان نشدم که شدم. اگر یک کرگدن هم جای من بود داغان میشد، حتی بدتر از من».
نظرات کاربران درباره کتاب آفتابپرست نازنین