درباره گفتگوهایی با اوژن یونسکو، ساموئل بکت، ژان لویی بارو دربارۀ آثارشان
در سالن انتظار هتل منتظر بکت بودم که مردی از در کافه وارد شد، از کنارم گذشت و در وسط سالن انتظار توقف کرد. بنظر میرسید که در جستجوی کسی است. درست هنگامیکه بطرف من برگشت، حدسی را که زده بودم تأیید شد: بله خود او بود. در آن لحظه، از اینکه میدیدم هیچ شباهتی بهعکسهایی که معمولاً از او در کتابها و مطبوعات چاپ میشود ندارد، دچار تعجب شدم. کشیدهاندام و برافراشته، صورتی تقریباً بدون چین و چروک، چشمهایی روشن، نگاهی نافذ با پرتوی پر از مهر و این، با تصوری که آدمی میتواند از مرد کهنسالی که بیشتر از هشتاد سال از عمرش گذشته است، در ذهن داشته باشد مطابقت نمیکرد.
بکت بطرف میز مرمرینی که کنار پنجره مُشرف بهبلوار "سَن ژاک" قرار داشت، رفت. برایم توضیح داد که از سالها پیش عادت داشته است دوستدارانش را به این محل دعوت کند، زیرا دوست میداشت همیشه در کنار همین میز مرمرین بنشیند. ضمن توضیح این نکته دستهایش را روی مرمر کشید و تکرار کرد که چقدر این محل و بویژه این میز (۲) را دوست دارد.