
بخشی از کتاب
هوای شبانگاه بوی آدمیزاد میداد. جادوگر، زیر درختی ایستاد و بو کشید؛ موهای قهوهای- خاکستریاش سیخ شده بودند. باد بوی آدمها را برایش آورده بود، همراه با بوی روباه و خرگوش، شیر دریایی و گوزن شمالی و حتی گرگها. جادوگر میدانست که آن بوها هم از طرف آدمها میآید؛ بوی گند پوستِ مانده و خشکیدۀ حیوانات مرده و فاسد که با بوی شدید دود و خون آمیخته بود. تنها آدمها پوست هیولاهای دیگر را میکندند و بدنشان را با آن میپوشاندند! جادوگر از آدمها نمیترسید، همینطور از گرگها. کینه و خشم در شکمش به جوش آمد و زوزهای کشدار از گلویش خارج شد تا برادر یک چشمش را نزد خواهر کوچولوی حیلهگرش فرا بخواند. همچنان که در میان درختان میدوید، همگلهایهایش آمدند. آنها هم بوها را حس کرده بودند. جادوگر آنها را دید و جلوتر از همه قرار گرفت. بخار سفیدرنگ نفسهایشان از میان آروارههای بزرگ و خاکستریشان بیرون میآمد. پنجههایشان پر از یخ بود و مانند سنگ سفت شده بود، اما درد واقعی روبهرویشان بود. جادوگر اندیشید: "گوشت، گوشت.
با آن که تاریکی زندان گرگ را در بر گرفته بود، دیووس باز هم میتوانست حس کند که آن روز صبح اتفاق شومی در راه است. او با شنیدن سروصداها به طرف درِ اتاقی که در آن زندانی بود خزید، اما درِ چوبی قطور بود و او نمیتوانست کلمات را به خوبی بشنود. سحر از راه رسیده بود، اما گارت هنوز برایش صبحانه نیاورده و این موضوع نگرانش کرده بود. درون لانۀ گرگ، همۀ روزها شبیه هم بود و هر تغییری هم که رخ میداد معمولاً ناخوشایند بود. دیووس با خودش گفت: "امروز ممکنه روز مرگم باشه. به احتمال زیاد گارت داره بانو لو رو تیز میکنه." او آخرین حرف وایمن مندرلی را فراموش نکرده بود: «این موجود پست رو به لانۀ گرگ ببرید و سر و دستهاش رو قطع کنید. تا زمانی که سر این قاچاقچی رو با یه پیاز بین دندونهاش بالای نیزه نبینم، نمیتونم یه لقمه هم غذا بخورم.» دیووس هر شب با همین کلمات به خواب میرفت و هر روز با آنها بیدار میشد. اگر هم فراموش میکرد، گارت با کمال میل به یادش میآورد. او نام دیووس را مرد مُرده گذاشته بود. صبحها میآمد و میگفت: «فرنی برای مرد مرده.» و شبها: «شمع رو خاموش کن، مرد مرده.»
چه کسی میداند که قاتل اصلی لرد تایوین که بوده است؟ تیریون لنیستر، برن استارک، جان اسنو و دنریس تارگرین اکنون در گیرودار چه ماجراهایی اسیرند! ماجراهای این کتاب نه در ادامه، که همزمان با وقایع کتاب چهارم و آن سوی سرزمین پادشاهان به وقوع میپیوندد و پرده از رازهایی برمیدارد که ممکن است تصور شما را از سرانجام داستان بر هم زند، زیرا زمستان در راه است…
مجموعه نغمه یخ و آتش در حقیقت سه داستان در یک داستان است: داستان نخست و اصلی نبرد بر سر تخت آهنین است که در وستروس و در سرزمین پادشاهان رخ میدهد. پس از مرگ شاه رابرت باراتیون، پسرش جافری با حمایت مادرش ملکه سرسی، بر تخت مینشیند. ادارد استارک که دوست، وزیر و مشاور اول پادشاه است در مییابد که او و خواهر و برادرش فرزندان راستین رابرت نیستند و…
داستان دوم در شمال وستروس رخ میدهد، جایی که دیواری بسیار بزرگ و کهن از یخ قلمرو انسانها را از موجودات از ما بهتران جدا میکند و برادران قسمخورده نایت واچ تمام عمر خود را صرف مراقبت و محافظت از آن میکنند و …
داستان سوم هم در آن سوی دریا، از ماجراهای دنریس تارگرین، آخرین بازمانده خاندان بزرگ تارگرین که پادشاهان پیشین وستروس بودهاند حکایت دارد و…
| فرمت محتوا | mp۳ |
| حجم | 3.۱۴ مگابایت |
| مدت زمان | ۵۶:۰۱:۴۶ |
| نویسنده | جرج آر آر مارتین |
| مترجم | رویا خادم الرضا |
| گوینده | رضا عمرانی |
| ناشر | ماه آوا |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۸/۲۱ |
| قیمت ارزی | 30 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
چرا انقد گرون