کتاب خوک محمود خسروپرست نشر قطره

کشیش روی چهارپایه‌ای نشسته است و سانچو مشغول واکس زدن کفش‌های کشیش است. کشیش درحال کوتاه کردن ناخن‌هایش است.

سانچو پروردگارا، بر من رحم کن زیرا درمانده‌ام. دیدگانم از ملامت کم‌سو شده و جان و تنم نیز. زندگی در اندوه سپری گشت و روزگارانم در آه.

کشیش آه. (ناخنش به گوشه‌ای پرتاب می‌شود.)

سانچو آه.

کشیش پرتاب شد، فرزندم.

سانچو چهار‌دست‌و‌پا روی زمین دنبال ناخن می‌گردد و ناخن را پیدا می‌کند و آن را داخل قوطی می‌گذارد.

کشیش تا حالا چندتا شده، سانچو؟

سانچو هفت‌تا قوطی، پدر.

کشیش خوبه پس، تا دوازده‌تا چیزی نمونده.

سانچو دوباره بر‌می‌گردد سراغ واکس زدن.

-از متن کتاب-