کتاب روزنامهنویس نوشتهی جعفر مدرس صادقی، رمانی علمی تخیلی است که در سال ۱۳۸۶ منتشر شد. این کتاب، داستان یک روزنامهنگار را روایت میکند که در آیندهای دور، در دنیایی که دیگر خبری از اتفاقات بد نیست، به دنبال یافتن راهی برای ادامهی کار خود است. داستان کتاب با این جمله آغاز میشود: «عصر روزنامه به سر رسیده است، چون که دیگر هیچ اتفاق بدی نمیافتد. خبر یعنی اتفاق بد، یعنی سیل، یعنی زلزله، یعنی قحطی، یعنی جنگ، یعنی قتل عام، یعنی برادرکشی، و وقتی که هیچ اتفاق بدی نمیافتد، یعنی که هیچ خبری نیست و وقتی که هیچ خبری نیست، هیچ دلیلی برای انتشار روزنامه وجود ندارد.»
کتاب روزنامهنویس، داستانی است که به موضوعات مختلفی مانند آیندهی روزنامهنگاری، نقش روزنامهنگاران در جامعه و مفهوم امید میپردازد. این کتاب، با نگاهی انتقادی به دنیای امروز، به دنبال یافتن راههایی برای بهبود وضعیت جامعه است. کتاب روزنامهنویس، یکی از آثار مهم جعفر مدرس صادقی است. این کتاب، با زبانی ساده و روان، مفاهیم عمیقی را مطرح میکند. کتاب روزنامهنویس، برای مخاطبان عام و علاقهمندان به ادبیات داستانی، توصیه میشود.
کتاب روزنامهنویس، با طرح موضوعی جدید و بدیع، توجه مخاطبان را به خود جلب میکند. این کتاب، داستان یک روزنامهنگار را در آیندهای دور روایت میکند که در آن دیگر خبری از اتفاقات بد نیست. این موضوع، بهانهای میشود تا نویسنده به موضوعات مختلفی مانند آیندهی روزنامهنگاری، نقش روزنامهنگاران در جامعه، و مفهوم امید بپردازد.
کتاب روزنامهنویس، با نگاهی انتقادی به دنیای امروز، به دنبال یافتن راههایی برای بهبود وضعیت جامعه است. این کتاب، به موضوعات مختلفی مانند مشکلات اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی جامعه میپردازد و راهحلهایی برای آنها ارائه میکند.
کتاب روزنامهنویس، با زبانی ساده و روان نوشته شده است. این کتاب، برای مخاطبان عام قابل فهم است و نیازی به داشتن دانش تخصصی ندارد. در مجموع، کتاب روزنامهنویس، رمانی است که با طرح موضوعی جدید و بدیع، نگاه انتقادی به دنیای امروز، و زبانی ساده و روان، توجه مخاطبان را به خود جلب میکند. این کتاب، برای مخاطبان عام و علاقهمندان به ادبیات داستانی، توصیه میشود.
جعفر مدرس صادقی، نویسندهی کتاب روزنامهنویس، متولد سال ۱۳۳۳ در اصفهان است. او تحصیلات خود را در رشتهی ادبیات فارسی در دانشگاه اصفهان به پایان رساند و سپس به عنوان روزنامهنگار در برخی از روزنامهها و مجلات ایرانی مشغول به کار شد. مدرس صادقی، علاوه بر روزنامهنگاری، به نویسندگی نیز مشغول است. او تاکنون، بیش از ۲۰ عنوان کتاب در زمینههای داستان، ترجمه، و بازنویسی متون منتشر کرده است.
از جمله آثار مهم جعفر مدرس صادقی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
مدرس صادقی، از نویسندگان معاصر ایرانی است که آثار او، به دلیل زبان ساده و روان و نگاه انتقادی به جامعه، مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است.
کتاب روزنامهنویس، داستان یک روزنامهنگار را در آیندهای دور روایت میکند که در آن دیگر خبری از اتفاقات بد نیست. این موضوع، بهانهای میشود تا نویسنده به آیندهی روزنامهنگاری بپردازد.
کتاب روزنامهنویس، به نقش روزنامهنگاران در جامعه میپردازد. این کتاب، نشان میدهد که روزنامهنگاران میتوانند نقش مهمی در بهبود وضعیت جامعه ایفا کنند.
کتاب روزنامهنویس، به مفهوم امید میپردازد. این کتاب، نشان میدهد که امید، حتی در دنیایی که به نظر میرسد امیدی در آن وجود ندارد، میتواند وجود داشته باشد.
سه چهار ماه بعد از روزی که بهمن و مادرش رفته بودند خواستگاری، مادرِ مینو به حرف آمد. گفت مینو از دانشگاهِ هامبورگ پذیرش گرفته است. دو ماهِ بعد، گفت مینو قرار است برود پیشِ عموش که سی سال است آلمان زندگی میکند. یک ماهِ بعد، گفت مینو رفت. بدونِ خداحافظی حتّا. بعد از رفتنش هم نه تلفن زد، نه نامهای نوشت، نه مادره دیگر خبری میداد. بعدن هم که مادره مریضاحوال شد و خانهنشین شد. از سه چهار سالِ پیش به ندرت میآمد توی محوّطه. کمردرد و پادردِ شدید داشت. عملش کردند. زیرِ عمل داشت میمُرد. پدرِ مینو گاهی وقتها میآمد پیشِ خانمها و گزارشِ احوالی از زنش میداد. از دختره هیچ حرفی نمیزد، اما از زنش حرف میزد که عملش کردند، زیرِ عمل داشت میمُرد، دو هفته توی آی سی یو بود، آمد توی بخش، از بیمارستان مرخّص شد، پرستار گرفتهام براش، با پرستاره نمیسازد، پرستاره را جواب کردیم، از بس که خوابیده همهی بدنش زخم شده ... مادرِ بهمن با چندتا از خانمهای همسایه قرار گذاشتند بروند عیادتِ مادرِ مینو. پدرِ مینو گفت خیلی ممنون، خانمها. اما امروز حالش مُساعد نیست. فرداش گفت خوابه، پسفرداش گفت دکتره قراره بیاد دیدنش ... آخرِ سر گفت راضی به زحمتِ شما نیستم. بعد گفت راستش، دلش نمیخواد کسی توی این وضعیّت بره دیدنش. بعد گفت سلام رسوند و پیغام داد که به خانمها بگو به زودی خوب میشم و خودم میام دیدنِ خانمها. بعد گفت یه پرستارِ جدید گرفتم. بعد گفت با پرستارِ جدید هم حرفش شد. بعد گفت پرستارِ جدید را هم جوابش کردم. بعد، یک روز عصر، خانمها همگی نشسته بودند روی نیمکت و گرمِ گفت و گو بودند که دیدند پدرِ مینو داشت یک صندلیِ چرخدار را هُل میداد و میآمد به طرفِ آنها. مادرِ مینو آن قدر آب رفته بود که خانمها از دور خیال کردند صندلی خالی بود. همگی از خوشحالی جیغ کشیدند و پا شدند یکییکی صورتِ مادرِ مینو را بوسیدند. نوبتِ مادرِ بهمن که رسید، صورتِ مادرِ مینو خیس بود و خیسیِ روی گونههاش مزّهی شربتِ سینه میداد.
پدرِ مینو از آن روز به بعد هفتهای یکی دو بار صندلیِ چرخدارِ زنش را میآورد توی محوّطه و چند دور دورِ باغچهها میچرخاند و بعد صندلی را هُل میداد کنارِ نیمکت، پیشِ خانمها. صندلی با مادرِ مینو میماند کنارِ نیمکت و پدرِ مینو میرفت پیِ کارش تا یکی دو ساعتِ بعد که برمیگشت، مدّتی با خانمها خوش و بش میکرد و بعد خداحافظی میکرد و صندلی را هُل میداد به طرفِ آسانسور. پدرِ مینو به خانمها گفته بود یک پرستارِ جدید گرفته است که نیمهوقت میآید و دخترِ خیلی خوبی هم هست و هنوز جوابش نکردهایم. اما مادرِ مینو یکی از همان روزهایی که پدرِ مینو او را گذاشته بود پیشِ خانمها و رفته بود خرید، به حرف آمد و به خانمها گفت دروغ میگه. فقط خودشه و خودش. همهی کارهای من به گردنِ این مردِ بدبخته. هیچ کس به جُز این مرد تر و خشکم نمیکنه. هر بندهخدایی که آمد، یکی دو روز موند، دید خیلی سخته، جا زد، رفت. اما این مرد کجا بره؟ اسیره بدبخت. اسیرِ یک زنِ علیل. مرد نیست به خدا. فرشته است. هیچ مردی حاضره کونِ یک پیرهزنِ علیلو بشوره؟ تازه اون هم چه مردی! مردی که یک زمانی یال و کوپالی داشت. زمین زیرِ پاهاش میلرزید.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 557.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 136 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۳۲:۰۰ |
نویسنده | جعفر مدرس صادقی |
ناشر |