در جلد اول فرایند طرح و اجرای پروژه «ایران نو» تا تاسیس رژیم پهلوی شرح داده شد. همانطور که به تفصیل پرداخته شد یکی از بنیانهای پروژه بر ملتسازی از تصورات «ناسیونالیستهای باستانگرا» استوار گردیده بود و شاید همین فقدان اصالت و اساس ضعیف ایدئولوژی مورد نظر شبکه صهیونیستی- آنگلوساکسونی برای نهادینه کردن در ایران بود که به ظهور نشانههای شدید توهم در رضاشاه انجامید. «این داستان بزودی مورد استقبال... بخشی از هموطنان فارسزبان ایران قرار گرفت و عدهای چنان خود را باختند که تمام علل عقبماندگیها و سرخوردگیهای خود را به قطع ارتباط نژادی با اروپاییها منتسب نمودند و بر همین اساس تنها راه پیشرفت و رهایی از سرخوردگیهای خود را در توسل به این داستان دیدند. رضاخان به عنوان اولین شاه پروژه «ایران نو»، چنان از القائات آلمانیها هیجانزده شد که قدرت دیدن آنچه نیروهای هیتلر بر سر همسایگان (آریاییتر!!) اروپایی خود میآوردند را از دست داد وگرنه تصور اینکه با رسیدن پای آلمانیها به ایران، سرانجام داستان به چه کیفیتی از خود رضاخان شروع میشد، نباید چندان سخت میبود.» دیدن طرز نگاه ماموران اروپایی برای سراغ گرفتن هرگونه رد و اثر و تشابه جهت استفاده سیاسی قطعاً امروز و با فروکش کردن احساسات صرف، عبرت آمیز است: به عنوان مثال گوبینو هنگامی که به پیشینه نژادی فارسها اشاره میکند به نوعی به چرایی عدم شباهت این قوم به اروپاییهای کنونی و شباهت آنان به سامیان (اعراب و یهودیان) پاسخ داده است».
امروز برخی از تاریخ پژوهان در میزان تاثیر تمایل رضاشاه به آلمانیها در تصمیم انگلیسیها به برکنار کردن او ابراز تردید کرده و آنرا فاقد قدرت کافی و تنها بهانهای برای چنین امری برمیشمرند. به عقیده این تاریخپژوهان بروز چنین توهمی در رضاشاه و خانواده کوچک وی واقعیت داشت، اما مسائل دیگری نیز در فرایند منتهی به برکناری وی موثر بود که امکان تغییر رژیم را نیز در صورت پافشاری آمریکا و شوروی با خود همراه داشت.