ترس و لرز - پیدایش
کتابهای این لیست
درباره ی هالووین عوضی
چیلِر صاحب «هراسخانه»، یعنی مغازۀ کادویی پارک وحشت است. گاهی نمی گذارد بچه ها پول سوغاتی هایی را که می خرند، بدهند و بهشان میگوید: «می تونی دفعۀ بعد پول منو بدی.» منظورش از دفعۀ بعد چیست؟ چه نقشۀ جا ......
درباره ی پارک ترس ولرز
شانزدهتا بچه دستگیر شدند. شانزده بچه اسیر را به خانه خیلی بزرگ و قصرمانندی بردند که دیوارهایش از سنگ سیاه بود و دو طرفش، برجهای سیاهی به آسمان رفته بود. من لیزی موریس، سیزده ساله هستم و برادرم لو ......
درباره ی دوربین شیطانی
ابرت لارنس استاین در سال ۱۹۴۳ در شهر کلمبوسِ ایالت اوهایو به دنیا آمد. نویسندگی را از نه سالگی، با نوشتن لطیفه و داستانهای کوتاه فکاهی برای همکلاسیهایش آغاز کرد. در دهه ۱۹۹۰، استاین سه سال متوالی ......
درباره ی آدم گرگ مرداب
زیر درختها، هوا داغ و نمناک بود و احساس میکردم صورتم نوچ شده. برگهای نخل آنقدر پایین بودند که اگر دستم را دراز میکردم، میتوانستم آنها را بگیرم. برگها جلو خورشید را گرفته بودند و فقط باریکههای ......
درباره ی سال نو با آدمک زنده
چیلِر صاحب ''هراسخانه''، یعنی مغازۀ کادویی پارک وحشت است. گاهی نمیگذارد بچهها پول سوغاتیهایی را که میخرند، بدهند و بهشان میگوید: «میتونی دفعۀ بعد پول منو بدی.» منظورش از دفعۀ بعد چیست؟ چه نقش ......
درباره ی اردوی خزنده
تا بهحال این احساس بیقراری بهتان دست داده که نتوانید یکجا آرام بگیرید؟ که دلتان بخواهد بالا و پایین بپرید، دور خودتان بچرخید، مثل باد بدوید یا یکجورهایی دیوانگی کنید؟ این درست همان حالی است که م ......
درباره ی صبحانه،خون هیولا
ماجرای وحشتناک من از یک صبح معمولی شروع شد. تو خانۀ ما ''معمولی'' یعنی آخرِ حالگیری. چرا؟ چونکه... حدس بزنید وقتی من و خواهرم لیوی داشتیم قاشقهای آخرِ صبحانهمان را میخوردیم، سروکلۀ کی پیدا شد؟ ......
درباره ی جادوی اوز
چیلِر صاحب ''هراسخانه''، یعنی مغازۀ کادویی پارک وحشت است. گاهی نمیگذارد بچهها پول سوغاتیهایی را که میخرند، بدهند و بهشان میگوید: «میتونی دفعۀ بعد پول منو بدی.» منظورش از دفعۀ بعد چیست؟ چه نق ......
درباره ی روح سگ زوزه می کشد
شانزدهتا بچۀ شجاع توانستند پارک را از نابودی نجات بدهند و صحیح و سالم به خانه برگردند ـ اما کسی نگفته که هر چه بود، گذشت و ترس و لرز تمام شد! درهای پارک دوباره باز شدهاند... با منظرهها و محلهای ج ......
درباره ی قدرت استثنایی
دوقلو بودن گاهی خیلی عالی است و گاهی آخرِ حالگیری. من از همۀ شوخیهایی که مردم با ما میکنند، متنفرم. مثلاً میگویند: «شما دوتا خیلی به هم شبیهید، آدم از کجا بفهمه کدومتون، کدومه؟» و به خیال خودشان ......
درباره ی فریاد ماسک نفرین شده
چراغ زیرزمین را روشن کردم، دستم را به نردۀ فلزی گرفتم و یک پله رفتم پایین. پلۀ زیر پایم مثل موش، جیرجیرکرد. یک پله دیگر رفتم پایین. پاهای برهنهام روی پلههای سرد، یخ زده بود. لباس خواب بلندم را گرفت ......
درباره ی مومیایی
اتاق من بزرگ و روشن و خیلی عجیب و غریب بود. پردههای کلفت ارغوانیرنگی داشت و چلچراغ کریستالش نور زیاد و درخشانی روی همهچیز میانداخت. تختخواب بزرگش سایبان داشت و پردههای دوطرفش افتاده بود. پردهها ......
درباره ی حقه های شعبده باز
چیلِر صاحب مغازۀ «ترس و لرز»، یعنی مغازۀ کادویی پارک وحشت است. او گاهی نمیگذارد بچهها پول سوغاتیهایی را که میخرند، بدهند و بهشان میگوید: «میتونی دفعۀ بعد پول منو بدی.» منظورش از دفعۀ بعد چیست ......
درباره ی رازجمجمه سرخ
اسم من ویلیام دیپِ پسر است، در شهر بالتیمورِ ایالت مریلند زندگی میکنم و میمیرم برای ماجراجویی. آدمهایی که خیال میکنند من یک پسربچۀ دوازده سالۀ معمولی هستم، بیلی صدایم میکنند. اما آن چند نفری که ......
درباره ی فرار
من و لوک کشف کردیم که چهاردهتا بچه دعوت شدهاند که یک هفته، مجانی مهمان فوق مخصوص پارک وحشت باشند، اما از وقتی رسیدند تو پارک، اوضاع زیادی ترسناک شده! حالا دیگر بچهها مطمئن شده بودند که زندگیشان ......
درباره ی دکتر میم
خانوادۀ من مدام ایدههای لوس و بیمزهای برای داستانهای کارتونیام بهم میدهند. من هم اصلاً محلشان نمیگذارم. هیچکدامشان نمیدانند که من تا چه حد این کار را جدی میگیرم. پدر کولهپشتیام را کشید ......
درباره ی موش های هیولا
چیلِر صاحب «هراسخانه»، یعنی مغازۀ کادویی پارک وحشت است. گاهی نمیگذارد بچهها پول سوغاتیهایی را که میخرند، بدهند و بهشان میگوید: «میتونی دفعۀ بعد پول منو بدی.» منظورش از دفعۀ بعد چیست؟ چه نقشۀ ......
درباره ی لقب من
دور و برم را نگاه کردم. اتاق در دیگری نداشت. راهی برای فرار نبود. پلیسها تنگ هم صف کشیدند. محال بود بتوانیم از وسطشان فرار کنیم. مجبورمان کردند تا نزدیک قفسها عقب برویم. گوریلها دستهایشان را از ......