در زمانهای قدیم در سرزمین شمالی، خرگوش بزرگی به نام نانابوش زندگی میکرد.
زمانی که زمین جوون بود و چمنزارها هنوز دست نخورده بودند.
زمانی که گلهای پررنگ وحشی رشد میکردن و زمینهای مرطوب پر از پرندههای وحشی و درختان بید بود.
زمانی خیلی قدیم که چیزی جز درختها روی زمین و خزههاش سایه نمیانداخت.
از همه مهمتر، زمانی بود که نانابوش آب رود رو طوری مهار کرد که به پنج برکه تبدیل شد و باعث بوجود اومدن سرزمینهای جدید و بی نام و نشون شد.
نانابوش نوهی زمین، نوکومیس بود و به خاطر همین ظاهر عجیب و غریبی داشت.
اینطور بهتون بگم که هم شکل آدم بود و هم شکل خرگوش.
من تصمیم دارم که توی این داستان اون رو خرگوش صدا بزنم.
اون خیلی قدرتمند بود و به حیوانات تازه بوجود اومده یاد میداد که چه جوری شکار کنن و برای خودشون سرپناه پیدا کنن.
جدای از همه، نانابوش اومده بود تا به همه مهربونی و کمک کردن به همدیگه رو یاد بده.