رمان دود، نوشتۀ خوسه اوبِخِرو از همان صفحۀ اول با یک سؤال و با یک ضربۀ سهمگین آغاز میشود. جدای از برداشت ما از جهانِ پیرامونمان، ارتباطمان با دیگر انسانها و واکنشهامان در کشاکش یک بحران تمامعیار، دود ما را با بزرگترین ترسمان و ناشناختهترین دشمنمان آشنا میکند: ترس از آخرالزمان و دشمنی به نام طبیعت.
خوسه اوبخرو در این رمان کوتاه، که در سال 2021 منتشر شده، پس از تجربۀ انسان با پدیدۀ پندمیک کووید 19، فضایی آخرالزمانی خلق کرده که ما، در مقام خواننده، چارهای نداریم جز اینکه خودمان را به جای شخصیتهای کتاب بگذاریم و یک سؤال مهم بپرسیم: اگر ما بودیم، چه میکردیم؟
زنی و کودکی و گربهای در جنگل در کلبهای زهواردررفته زندگی میکنند. زنْ مادرِ کودک نیست، اساساً ارتباطی میان آنها نیست. جهان نابود شده و همهچیز شدیداً خشن و بیرحم و غریب است. کسی به دیگری رحم نمیکند و زنده ماندن به آزمونی روزمره تبدیل شده است. زن و کودک باید در برابر عوامل بیرونی، طبیعتِ خشن یا انسانهای سودجو و هراسان، طاقت بیاورند، هر چه که باشد. تصاویرِ طرحشده در رمان مطلقاً شباهتی با جهانِ امروز ما ندارد. خشونت، برهنه و وقیح، چشم در چشم حیات دوخته.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۲۵ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 192 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۶:۲۴:۰۰ |
نویسنده | خوسه اوبخرو |
مترجم | آرمان امین |
ناشر | نشر افق |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Humo |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۲/۲۰ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
داستاني پساآخرالزماني با روايت مينيمال،جمله هاي كوتاه و به دور از تكلف و پيچيدگي با توصيفاتي عميق و ملموس ،به اندازه اي كه از همان صفحات آغازين با روايت همراه مي شويد،به ناگاه در ميانه روايت هبوط مي كنيد،نه اسمي مي دانيد،نه از گذشته اي خبر داريد،اطلاعات كم وبندرت در خلال داستان به شما داده مي شود،طبيعت و بقا عناصري كه داستان حول آنها ميچرخد و شما را به چالش مي كشد،كه تا كجا مي توان پيش رفت تا چه اندازه مي توان با طبيعت در هم آميخت و تا كجا براي بقا تقلا كرد؟! "وبعد مي گويند طبيعت هوشمند است. كور است.بي رحم است.درك نشدني است.همان قدر بي معني است كه زندگي انسان.اما همه ي اينها را به بچه نگفتم؛وقتي بزرگ شد خودش مي فهمد." "براي آخرين بار لمسش نمي كنم.زانوزده گريه نمي كنم.اسمش را به زبان نمي آورم چون شبيه خداحافظي مي شود." "در صدا و نگاه هاي بيش از حد سمجش نوستالژي موج مي زد.و من ياد گرفته ام از مردان نوستالژيك فرار كنم،آن هايي كه مي خواهند آنچه را قبلا باخته اند با تو تكرار كنند.انتظار دارند بخيه ي زخمي باشي كه تو بازش نكرده اي."