با فرا رسیدن فصل زمستان و وزش بادهای شدید، بوقی که پسر کوچولویی به دوچرخهاش بسته بود خروسک گرفت و صدایش تغییر کرد. به همین دلیل پسرک دیگر او را نمیخواست، پس او را گوشۀ خیابان انداخت. بوق رفت تا این که یک سوت به او گفت که به بیمارستان برود و خروسکش را درمان کند، اما نگهبان بیمارستان اجازه نداد که او وارد بیمارستان شود پس همان جا کنار جوب آب نشست. ناگهان صدایی آمد و یک تابلوی ممنوع بالای سرش ایستاد. او گفت: من به هیچ دردی نمیخورم چون روی من ننوشته چه چیزی ممنوع، در این هنگام ناگهان فکری به ذهن بوق و تابلو رسید. از آن پس تابلو به تابلوی بوق زدن ممنوع تبدیل شد.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 18.۲۲ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۷:۴۶ |
نویسنده | حامد حبیبی |
راوی | صابر ساده |
راوی دوم | حمیرا کامل |
ناشر | صدای آبی - انتشارات علمی و فرهنگی |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۵/۰۱ |
قیمت ارزی | 2 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |