کتاب کابوس‌ها نشر انتشارات کتاب‌سرای نیک

مأمور (دم در ایستاده است): عالی‌جناب ...

قاضی: بله؟

مأمور: اجازه هست متهم وارد شود؟

قاضی: بله. لطفاً این پنکه را هم خاموش کنید.

مأمور: قربان، تو این گرما؟

قاضی: گفتم خاموش کنید!

(در باز می‌شود. یک نگهبان با متهم وارد می‌شوند.)

نگهبان: عالی‌جناب، متهم! (با صدای خفه) از این طرف. در طول محاکمه باید سرپا بایستید. فهمیدید؟

(پنکه آهسته‌تر می‌چرخد تا سرانجام می‌ایستد.)

قاضی (با صدای متفاوت): بنشینید!

نگهبان (آهسته اما به تأکید): بنشینید. بنشین! اجازه دادند که بنشینی.

قاضی: شما می‌توانید برید بیرون سوینی. شما هم همین‌طور روسی.

نگهبان: چشم قربان!

مأمور: ممنون، عالی‌جناب!

(دو مرد سالن محکمه را ترک می‌کنند. چند لحظه سکوت. قاضی پرونده را ورق می‌زند.)

قاضی (یادداشت می‌کند و زیر لب حرف می‌زند): شهر نیویورک ... ماه اوت سال هزار و نهصد و ... پنجاه ... (سریع‌تر، با صدای روشن و بی‌اعتنا) اسم شما؟ محل تولد؟ تاریخ تولد؟ رنگ پوست؟ وضعیت خانوادگی؟ قد؟ مذهب؟ مصرف الکل؟ امراض روحی؟ ...

-ار متن کتاب-