کتاب دردسرهای‌ نیکولا کوچولو نشر هرمس

امروز، مدرسه خیلی جالب بود!

صبح، مثل همیشه رفتیم مدرسه و وقتی کله‌جوش، ناظم مدرسه، زنگ را زد، رفتیم به صف ایستادیم. بعد همه‌ی بچه‌های دیگر رفتند بالا تو کلاس‌هاشان، غیر از ما که همه ماندیم توی حیاط. از همدیگر می‌پرسیدیم چه اتفاقی افتاده، آیا خانم معلم مریض است، یا می‌خواهند ما را بفرستند خانه، ولی کله‌جوش گفت که ساکت باشیم و توی صف بمانیم. بعد دیدیم خانم معلم و مدیر مدرسه آمدند؛ آن‌ها با هم حرف می‌زدند و به ما نگاه می‌کردند، بعد مدیر رفت و خانم معلم به طرف ما آمد و گفت: «بچه‌‌ها دیشب یکی از لوله‌‌ها یخ زده و ترکیده و کلاس ما را آب گرفته. کارگر‌ها دارند لوله را تعمیر می‌کنند . روفوس، اگر چیزی که من می‌گویم برای شما جالب نیست، ولی باز هم مرا خوشحال می‌کنید اگر ساکت باشید، و بنابراین ما مجبوریم کلاسمان را در رختشوی‌خانه تشکیل بدهیم. از شما می‌خواهیم که خیلی منظم باشید، شلوغ نکنید و از این اتفاق کوچک برای تفریح کردن استفاده نکنید. روفوس، دومین اخطار، خوب، حرکت کنید!»

ما فوق‌العاده خوشحال بودیم، برای اینکه وقتی تغییری تو مدرسه پیش می‌آید خیلی خوش می‌گذرد، مثلاً خیلی بامزه است که آدم همراه خانم معلم از پلکان کوچک سنگی برود پایین توی رختشوی‌خانه.

-از متن کتاب-