مردی در دفتر ادارهاش با جسدی مواجه میشود که قدمتش به چهارهزار و ششصد سال پیش میرسد. مرد زندگی زناشوییاش دچار مسائلی است. از طرف دیگر، دانشجویی شیفته استادش میشود. تمام اینها در خیال مرد آنقدر با هم پیوند میخورد تا یک داستان بسازد. داستانی که در بخشی از آن آمده است: «خیال میکنم داخل یک قصه هستم. قصهای که نویسنده دیوانه و بیماری نوشته. درست مثل خودم؛ مردی که باید از نوعی ناهنجاری در روح و روان رنج برده باشد یا نوعی نقص جسمی را، نوعی عقده را، حقارتی را جار کند به شکل کلام. این باید همان باشد. قصه یک نویسنده دیوانه.»