اسلحه صادقچه را که با خودم آورده بودم برداشتم. سرنیزه خیلی قشنگی بود.تصمیم گرفتم آن را برای اسلحه خوم بردارم.هرچه تلاش میکردم نمیتوانستم، تصمیم گرفتم شبیه زورو، در سنگر، با تفنگ حرکات رزمی انجام دهم.روی سرم کلاه نظامی بود و با آن اسلحه ظاهر خنده داری پیدا کرده بودم. با هر حرکت،فریاد«احسنت» و «آفری دلاور» بچه ها بلند میشد.بعد از ده دقیقه عرصه فعالیت های رزمی را کنار کذاشتم و سمت بچه ها رفتم.