
کتاب چای سبز در پل سرخ
یادداشتهای سفر به افغانستان
نسخه الکترونیک کتاب چای سبز در پل سرخ به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره کتاب چای سبز در پل سرخ
مهاجرت برای همهی کشورهای جهان پدیدهای دو وجهی است: انسانهایی از کشوری میروند و انسانهایی دیگر به آن کشور مهاجرت میکنند. اما برای ما ایرانیها صحبت از مهاجرت بیشتر یادآور رفتن از ایران است؛ رفتن به آنسوی آب! مجموعه خاطرات و روایتها و قصههای تلخ و شیرین آنهایی که پایشان به آن طرف آب رسیده. این در حالیست که کشور خودمان دهههاست میزبان میلیونها مهاجر است. مهاجرانی که البته بیشترشان از کشور همسایهمان افغانستان هستند. دیاری که نزدیک به هزار کیلومتر مرز خاکی و صدها سال تاریخ و زیست مشترک و عمیقترین نزدیکی فرهنگی و اعتقادی را با ما دارند. موضوعی که همیشه در حاشیه قرار داشته و کمتر مورد توجه بوده و اگر هم جایی در خصوص آن بحث و گفتگویی شکل گرفته بیشتر به عنوان یک آسیب اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی به آن توجه شده است. اما چرا در ایران به مهاجران فقط به عنوان تهدید نگریسته میشود؟ چرا پس از چهل سال دیدگاه ما ایرانیها به مهاجران تغییر نکرده؟ چرا گاهی اوقات ابتداییترین حقوق انسانیشان در ایران نادیده گرفته میشود؟ اجازه ندارند گواهینامهی رانندگی بگیرند، حق استفاده از خدمات الکترونیک بانکی را ندارند، حق مالکیت بر خانهای که بهایش را بهطور کامل پرداخت میکنند ندارند، برای سفر رفتن در داخل ایران میبایست از پلیس اجازه بگیرند و اجازهی مسافرت به برخی از شهرها به هیچ عنوان داده نمیشود. حتی دفعات سفرهای مجازشان در طول یک سال هم محدود است و اگر چهل سال هم از مهاجرت پدرانشان به اینجا گذشته باشد و همین جا هم بهدنیا آمده باشند، باز هم هیچ فرقی با یک مهاجر تازهنفس ندارند! چرا کسی به فرهنگ مشترک بین ایرانیان و مهاجران نگاه نمیکند؟ چرا با اینکه آنها در دل جامعهی ایران متولد میشوند، بزرگ میشوند و زندگی میکنند باز هم جدا پنداشته میشوند؟ در واقع جستجو برای یافتن پاسخ به این چراها بود که دیاران را به وجود آورد. اوایل سال ۱۳۹۶ بود که با هدف بهبود زیست مهاجران کشورهای مختلف در ایران دور هم جمع شدیم و کار را شروع کردیم. برای پاسخ به سؤالاتمان و اطلاع دقیقتر از وضعیت گذشته، حال و آیندهای که پیش روی مهاجران خارجی در ایران وجود داشته و دارد، شروع به تحقیق و پرسوجو کردیم. ابتدا به سراغ خیریهها و انجمنها، کانونهای مردمنهاد و مدارس خودگردان رفتیم. دیدیم انجمنها و نهادهای خیریه در طول سالیان گذشته کم نبودهاند. خیریهها و مدارس خودگردانی که سعی کردهاند به کودکان افغانستانی به صورت غیررسمی سواد یاد بدهند، تا یاوری برای خانوادههای روزمزد افغانستانی باشند و در حد وسعشان باری از دوششان بردارند. اما بخش عمدهای از این تلاشها بینتیجه مینمود، چون ریشهی خیلی از این مشکلات ساختاری است. در تحقیقاتمان متوجه شدیم، در کشورهای توسعه یافته انجمنهای مردمنهاد فقط برای کمکرسانی مالی و برای بهبود شرایط اقتصادی مهاجران نیستند، بلکه تعدادی از این سازمانها برای رفع مشکلات قانونی پیشروی مهاجران فعالیت میکنند و تلاش میکنند تا در تنظیم قوانین و سیاستهای دولت در قبال مهاجران نقشآفرینی کنند، چون نگاهشان فقط کمکهای بشردوستانهی کوتاهمدت نیست. اما در ایران، سابقه چنین فعالیتی از هیچ انجمن و یا تشکلی در حوزهی مهاجران پیدا نکردیم. به سراغ دانشگاه و دانشگاهیان رفتیم. به جز چند تحقیق موردی که بیشتر دغدغهی خود استاد یا دانشجو بوده تا اینکه یک روند مشخص و پیگیر باشد، کار چندانی صورت نگرفته بود. گویی نادیده انگاشتن این جمعیت چند میلیونی به دانشگاه هم سرایت کرده است. افراد مختلف از اقشار مرتبط با مهاجران را ملاقات کردیم. از خود مهاجران در طبقات مختلف اجتماعی شروع کردیم و پای درد دلشان نشستیم و گله و شکایتشان را به جان خریدیم. بعد سراغ شخصیتهای فرهنگی، دانشگاهی و فعالان اجتماعی که دستی بر آتش داشتهاند رفتیم. در آخر نتیجه گرفتیم با این فرمانی که تا به حال آمدهایم نمیشود ادامه داد و انتظار داشت به مقصد رسید: راهی که میرویم به ترکستان است. از اول انقلاب هر از گاهی در را باز کردیم و خوش آمد گفتیم، چندی بعد مرز را بستیم و آنهایی را هم که بودند به زور اخراج کردیم و اکنون بعد از چهار دهه این آزمون و خطا و شل کن و سفت کن ما را به اینجا رسانده است که: حالا چه کنیم؟! این سؤال اطو کشیده که آیا آن سیاست درهای باز برای مهاجران درست بوده یا تنگ کردن فضا و اخراج را عجالتاً کنار بگذاریم! آنچه مهم است نتیجهی قابل مشاهدهی این دو سیاست است. شواهد نشان میدهد سیاست اولی جواب داده و دومی نه. یعنی در باز شده و مهاجر آمده؛ اما بیرون نرفته. حالا هر دلیلی خواستی برایش بتراش! بگو دلیلش این بوده و آن نبوده، یا اگر واقعاً میخواستند اخراج کنند میتوانستند و اگر میخواستند مرزها را ببندند میتوانستند، اما نکردند و... مهم این است که واقعیت موجود جامعه چیز دیگری است. خلاصه اینکه انجمن دیاران، با دغدغهی اصلاح نگرشهای اشتباه به مهاجران، مطالعه و پژوهش در مورد موضوع مهاجرت و مهاجران و تلاش برای بهبود قوانین عجیب و غریبی که زندگی مهاجران در ایران را سخت کرده بود، شروع به کار کرد. از همان ابتدای کار، گاهی طرفهای گفتوگویمان به یک نکتهی طلایی اشاره میکردند: شما که دارید در این موضوع تلاش میکنید، خودتان تا به حال افغانستان رفتهاید؟ شما دارید در مورد مهاجران در ایران کار میکنید و ۹۵ درصد از آنها اهل افغانستان به شمار میآیند. خودتان تا به حال آن کشور را دیدهاید؟ آیا میدانید که مهاجران افغانستانی داخل ایران با مردم خود افغانستان چه تفاوتهایی دارند؟ اصلاً شنیدهاید که بعضی از نسل دوم و سومیهای مهاجر وقتی به افغانستان میروند به خاطر لهجهی ایرانیشان مسخره میشوند و «ایرانیگَک» به معنی «ایرانی کوچک» نامیده میشوند؟ و در نهایت این نکتهی طلایی ما را به این نتیجه رساند که برای یافتن جواب سؤالاتمان، از «چرایی این مهاجرت» و قبول این همه سختی و تن دادن به این حجم از در حاشیه بودن همیشگی، دیدن کشور مبداء مهاجرانی که سنگشان را به سینه میزدیم از نان شب واجبتر است؛ پس تصمیم گرفتیم به افغانستان برویم. ما باید افغانستان را میدیدیم. هوای آنجا را باید تنفس میکردیم، باید همسفره مردمش میشدیم. در بازارها و خیابانهایش پرسه میزدیم. خلاصه اینکه میبایست کمی طعم زندگی را در افغانستان مزمزه میکردیم. این شد که در سال ۱۳۹۷ تصمیم گرفتیم به افغانستان برویم. اهلش بهمان گفتند: بهترین موقع برای سفر به افغانستان شهریور ماه است که تب گرما در آن سرزمین کوهستانی فروکش میکند. اما به خاطر انتخابات ریاستجمهوری افغانستان آغاز سفرمان تا اوایل آبانماه به تأخیر افتاد.
نظرات کاربران درباره کتاب چای سبز در پل سرخ