هولدن کالفلید، شخصیت جذاب ناطور دشت که در بحرانیترین دوره زندگی به سر می برد، قدم در راه سفری سه روزه گذاشته است ؛ دور از خانه و در بطن جامعهای که هم از آن او است و هم نیست و در فضایی که تنگ و سرد و بیگانه است. ولی آیا این تنگنا، سرما و بیگانگی صرفا برخاسته از جهان بیرون است؟ قهرمان نوجوان اسلینجر گرما را دوست دارد اما در سرما پرسه میزند؛ پسر کی غریبه که البته برای همه ما چون خود ماست؛ او پرسه میزند تا در پایان این سه روز، از نوجوانی پا به جهان جوانی بگذارد؛ او در آستانه ایستاده است و همه میدانیم در لح ظه ورود به چنین عالمی فقط جانب یک چیز رعایت میشود: بی اعتنایی.
تا آخرش خوندم بلکم یچیزی که ارزش خوندن داره پیدا بشه ولی نبود.اگه بخواید سیر افکار یه پسر بی هدف و بی انگیزه دهه۵۰امریکا رو بخونید، کتاب خوبیه! هنرش بکاربردن بیپرده کلمات و توصیفات رکیکه وگرنه نه گیرایی ادبی داره نه سیر داستانی