وقتی چیزی که قرار است بزرگترین سرقت دوران کاری شان باشد در نهایت به شکستی مفتضحانه میانجامد، لاک و دوست با وفایش ژان به سختی جانشان را برمیدارند و میگریزد یا حداقل ژان میگریزد. ولی لاک، به خاطر زهر مرگباری که هیچ پزشک و کیمیاگری توان درمانش را دارد کمکم تحلیل میرود. درست هنگامی که پایان کارش نزدیک است جادوگری اسرارآمیز بلاک پیشنهاد فرصتی می دهد که میتواند یا جانش را نجات دهد،یا کارش را به یکباره و برای همیشه تمام کند.
انتخابات سیاسی جادوگران در پیش است و اقلیتها نیاز به یک مهره دارند اگر لاک بپذیرد که نقشش را در بازی ایفا کند از جادو برای بیرون کشیدن زهر از بدنش استفاده خواهد شد هرچند این فرایند چنان طاقت فرساست که شاید در حین آن آرزوی مرگ کند. لاک مخالف است، ولی دو عامل اراده اش را خرد میکند؛ لابه های ژان و اشاره جادوگر به زنی از گذشته لاک، سابیتا.
او عشق زندگی لاک است و در استعداد و هوش با او برابر، و اکنون هم هماورده شده است.
لاک از همان اولین لحظه ی یتیم و دزد خردسال بود و چشمش به سابیتا افتاد دل به او باخته است.ولی پس از یک معاشقه ی پرآشوب سابیتا جدا شده است.اکنون هنگام برخورد ارادهها قرار است با هم تجدید دیدار کنند. لاک برای روبرو شدن با تنها کسی که هم در عشق و هم حقه بازی با او برابر است باید بین جنگ با سابیتا یا عشق ورزی به او یکی را انتخاب کند. تصمیمی که شاید زندگی هر دویشان به آن وابسته باشد